دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ماه عسل

شادابی لب‌های تو را افسردند

گل‌های بهاری تو را پژمردند

 

از پرتو بی‌مثالت ای قرص قمر

جا داشت اگر ستاره‌ها می‌مُردند

یازده سال

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعله‌ی بال و پرش میل سفر داشت

 

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت

محضر سلیمان

ای فدای دل منوّرتان

ای به قربان چشم کوثرتان

 

وای بر حال جبرئیل، او را

گر برانید، روزی از درتان

گلدسته

اگر خواهرت اذن میدان ندارد

نمی‌خواهیش پای تو جان سپارد

 

در اینجا که وا غربتایت بلند است

دو گلدسته دارد برایت بیارد

گیسوان خاکی

آئینه هستم تاب خاکستر ندارم

پروانه‌ای هستم که بال و پر ندارم

 

از دست نامردی به نام تازیانه

یک عضو بی‌آسیب در پیکر ندارم

ای کاش...

ای کاش توان بیشتر بود مرا

در راه تو بیش از این هنر بود مرا

 

جز این دو پسر نداشتم، شرمنده

ای کاش که هفتاد پسر بود مرا

 

دلیل سربلندی

در عالم عشق فارغ از خوف و خطر

هم دل بدهند هدیه هم سینه و سر

 

این است دلیل سربلندی در عشق

عباس دو دست داد و زینب دو پسر

کابوس مقتل

 پای دختر بچه وقتی غرق تاول می‌شود

 پا به پایش کاروانی هم معطل می‌شود

 

 دست بسته خواب هم باشد بیافتد از شتر

 پهلوان باشد دچار درد مفصل می‌شود

تا همیشه باقی

نگاه خیرۀ خورشید از آسمان به تو زل زد

و روی دست خورشید از آسمان به تو زل زد

 

حماسۀ تو همین است که روی سرخی لب‌هایت

به جای آب فقط خون سرخ حادثه قل زد

خطا و عطا

 

خود به ‌خود گفتا که ای سرگشته‌حر!

از پی باطل ز حق برگشته‌حر!

 

قند می‌پختی، شرنگ آمد پدید

صلح می‌جُستیّ و جنگ آمد پدید

 

حدیث نفس

 

دید خود را در کنار نور و نار

با خدا و با هوا، در گیرودار

 

در حدیث نفْس بود و گفت‌وگوی

نور و ظلمت می‌کشانْدش از دو سوی

 

لطف هو

دید چون حرّ ریاح نام‌دار

منتهی شد کار شه با کارزار

 

رفت در اندیشه و فکرت فرو

وندر آن فکرت، ربودش لطف هو

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×