در سوگ حیدر کربلا
اکرم صادقی
نسیم عطر گلبرگهای رها شده در صحرا را تا خیمهگاه برد و مرواریدهای اشک خواهران و عمهها به گونههای سوخته، غلطان گشت. او در میدان به زمین افتاد و پدر در کنار خیمهها...
نسیم عطر گلبرگهای رها شده در صحرا را تا خیمهگاه برد و مرواریدهای اشک خواهران و عمهها به گونههای سوخته، غلطان گشت. او در میدان به زمین افتاد و پدر در کنار خیمهها...
امر خدا را فرمان میبرد و هاجر و اسماعیل را ساکن صحرای خشک و سوزان میکرد...
شهد شیرین شهادت قرارش را ربوده، اما انگار دلِ عمو رضا نمیدهد که یادگار برادر جلوی چشمانش پرپر شود...
با گذشتهات کاری ندارند. فقط شرط دارد. شرطش هم به خودت برمیگردد نه آنها! باید یک جایی پیشِ خودت با تمامِ وجودت بفهمی که دیگر توان ادامه دادن نداری و میخواهی برگردی و از اول شروع کنی...
اینجاست که با اشکهای خواهران و دخترانت طراوتی جاودانه مییابد.
اینجا میعاد هزاران مجنون، با لیلایی به خون خفته است.
من تمام قوانین را موبهمو اجرا کردم. عمه از همهچیز گفته بود الا حکایت تشت طلا.حکایت عجیبی که مرا هم در جرگه یاران حسین قرار داد. اما من نه پای تشت طلا که پشت خیمه هنگامی که اصغر را دفن کردی؛ نه پای تشت طلا که وقتی اکبر به میدان رفت؛ نه پای تشت طلا که با عمو در علقمه و با تو در قتلگاه خدا را ملاقات کردم. پس چه ترسی از خرابه ...
دوباره آمدی؟ بیا جلوتر ببینم خودت هستی؟ چشمهای من که درست نمیبیند، تو هم که حرف نمیزنی صدایت را بشنوم؛ ولی همان بوی قدیمی است، همان حس قدیمی، باید خودت باشی اصلا فقط تویی که میتوانی اینطور دل من را زیر و رو کنی.
همین که شنیدم دوباره میآیی دلم ریخت.
1. مکه، امین (ص) و تکرار مدام پیامی که نادیده گرفتندش و حج آخری که پر ازغربت بود.
2. غدیر، علی (ع) و شترهایی که بهشتی میشدند...
آخرین کلام را چنان رسا میگوید که زمین و زمان بشنوند...
کاش کسی که روز میلاد شفیعه بهشت را روز دختر نامید، به خواهر بودن این بانو . . .
پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.
×