دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گلستان

گوش تا گوش تو ای غنچه گلستان شده است آب آب لب تو بانی باران شده است

 

خون حلق تو نرفته نفست بند آمد که به یک چشم زدن جسم تو بی جان شده است

خورشید غریب

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه! نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه! این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!  

راز صحیفه

چه رازی داشت آخر سجده‌هایت چه کردی در «صحیفه» با دعایت،

که می‌آید خیالم هر شب و روز به پابوس شهید کربلایت

اذن ورود ما به بهشت خداست، اشک

ما اشک را ز پاکی مادر گرفته‌ایم

این زندگی ز چشمۀ کوثر گرفته‌ایم

 

اذن ورود ما به بهشت خداست، اشک

ما از بهشت هدیه فراتر گرفته‌ایم

شب‌های جمعه راهی کرب و بلا شوم

من گریه می‌کنم که مصفّا کنی مرا

مانند قطره راهی دریا کنی مرا

 

گرچه برای روضۀ تو کم گذاشتم

دارم امید این که تماشا کنی مرا

مسافر

یک شعله داغت از پر جبریل پا گرفت

آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت

 

الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد

این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت

مناجات

بندۀ نفسم شدم، سوز و نوایم رفت، رفت

از نفس افتادم و حال دعایم رفت، رفت

 

غفلتم توفیق توبه کردنم را برده است

از قنوتم رَبَّنٰا إغْفِرْ لَنٰایم رفت، رفت

مناجات

دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم

نمانده باطنی اصلا به ظاهر دینم

 

نگاه کردم و دیدم تمام شد عمرم

هنوز جاهلم و بندۀ شیاطینم

مناجات

زیباتر از دعا و عبادت چه لذتی است

بالاتر امان الهی چه عزتی است

 

درمان دردهای تمام جهان دعاست

الحق گدای اهل مناجات، قیمتی است

مناجات

به این طریق خدایی کسی کجا بکند

که ما خطا بنماییم، او عطا بکند

 

نه بندگی، نه رفاقت، نه عاشقی کردیم

برای کار نکرده چه لطف‌ها بکند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×