دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کربلای غم

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

 

همۀ آنچه روضه خوان می‌‌گفت پشت این چشم بسته می‌‌دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

 

هاجر سلام بر لب شش ماهۀ تو داد

بی تو زمین زمینۀ خرّم شدن نداشت

نسل بشر لـیاقت آدم شدن نداشت

 

ای عشق کل، که کل جهان جزء کلّ توست

بی تو جهان شهامت عالم شدن نداشت

سفرۀ دل

وا نکردم سفرۀ دل پیش کس الا حسین

فرق دارد با همه بحث رفاقت با حسین

 

روضه می‌‌خواند یکی من هم که کارم گریه است

کار ما رونق گرفت آنجا که گفتم یا حسین

بی یار

 

تنها نه کسی تو را هماورد نبود

یک مرد نبرد، یار و همدرد نبود

 

آن شب که زنی کرد حمایت از تو

در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود

 

من پا به پای عمۀ خود جنگ کرده‌ام

اول تو را سرود لبم انتها لبم

از شوق پر کشیدن سویت لبالبم

 

در سینه‌ام محبت و بر لب ثنای تو

صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم

 

شاه دریادل

رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل

به دنبال تو می‌گشتم تمام این چهل منزل

 

به تو حق می‌دهم با سر به سوی دخترت آیی

که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل

سجده بر تربت ارباب، سراسر نور است

اول شعر که یارب بشود خوب‌تر است

عشق بازی به دل شب بشود خوب‌تر است

 

هرکسی در پی وصل است بگویید به او:

با توسل که مقرّب بشود خوب‌تر است

فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر

مبتدای زندگی من خبر از پیری است

حال موهایم پدر آشفته از درگیری است

 

فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر

یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است

عمه می‌گوید شبیه مادرت زهرا شدم

خسته‌ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور

قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته

 

بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی‌ات

اشک هم حتی درون دیدۀ تر، سوخته

 

کوچۀ دل

قرار سوته دلان است کربلای حسین

فضای کوچۀ دل پر شد از هوای حسین

 

حسین منی طاها به روشنی فهماند

رضای حضرت، حق هست در رضای حسین

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×