- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۳۴۸۷
- شماره مطلب: ۶۵۷۲
-
چاپ
فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر
مبتدای زندگی من خبر از پیری است
حال موهایم پدر آشفته از درگیری است
فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر
یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است
صورت نیلی و پهلویم عذابم میدهند
درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است
تا که میخوردم زمین گیسوی من را میکشید
واقعا این زجر یک دیوانۀ زنجیری است
خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد
حربۀ این نانجیب از پشت غافلگیری است
گوشوارم را شکست آن مرد وقت غارتم
گوشوار دخترش دیدی پدر؟ تعمیری است
عمه گوشم را گرفت، اما شنیدم جملهای
جملهای که درخور یک دشمن تکفیری است
خواب وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب
سر رسیدی خواب من را هم عجب تعبیری است
دردهایم گفتهام، حالا بگو بابا چرا
چشمهایت جای نیزه، گونهات شمشیری است؟
بعد تو نه عمه میخواهد بماند نه که من
مرگ من باسرعت، اما مرگ او تاخیری است
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر
مبتدای زندگی من خبر از پیری است
حال موهایم پدر آشفته از درگیری است
فعل إضرب را مؤکد من چشیدم در مسیر
یک تمیزش در دهان، دندان لق شیری است
صورت نیلی و پهلویم عذابم میدهند
درد پهلو بیشتر، هرچند این تقدیری است
تا که میخوردم زمین گیسوی من را میکشید
واقعا این زجر یک دیوانۀ زنجیری است
خواب بودم بین صحرا بر سرم فریاد زد
حربۀ این نانجیب از پشت غافلگیری است
گوشوارم را شکست آن مرد وقت غارتم
گوشوار دخترش دیدی پدر؟ تعمیری است
عمه گوشم را گرفت، اما شنیدم جملهای
جملهای که درخور یک دشمن تکفیری است
خواب وصل تو پریشان کرده من را نیمه شب
سر رسیدی خواب من را هم عجب تعبیری است
دردهایم گفتهام، حالا بگو بابا چرا
چشمهایت جای نیزه، گونهات شمشیری است؟
بعد تو نه عمه میخواهد بماند نه که من
مرگ من باسرعت، اما مرگ او تاخیری است