دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بمیرم بابا!

زخمی شده حنجرت؟ بمیرم بابا!

بی سر شده پیکرت؟ بمیرم بابا!

 

گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟

چه آمده بر سرت؟ بمیرم بابا!

گدایی بر در این خانه سربلندم کرد

سلام می‌کنم از دور بر تو و حرمت

سلام من به بلندای بیرق و علمت

 

سروده‌اند فراوان برای تو اما

هنوز نقش کتیبه است شعر محتشمت

چلچراغ

خواهر، برادر جای خود، زینب دلی دارد

چشم از تماشای امامش برنمی‌دارد

 

تا دید دارد لشگرش کم می‌شود، کم کم

طفلان خود را زد صدا با گریۀ نم نم

 

ستارگان من

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا

غمی‌که سوخته تا مغز استخوان مرا

 

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته‌ام

عجین به داغ نوشتند داستان مرا

دلبر و دل

گفتند مسیر عشق را کامل بست

خود را وسط دلبر و دل حائل بست

 

ای عشق ببین چه کرده‌ای با آن مرد

می‌خواست که راه را ببندد، دل بست

با ادب

نه هر که نسب داشت حسینی شده است

یا ذکر به لب داشت حسینی شده است

 

تاریخ نشان داده فراوان، چون حر

هرکس که ادب داشت حسینی شده است

روسیاه عاشق

ای شاه، این غلام که همرنگ موی توست

عمری دراز شد که هوادار روی توست

 

رسواتر از سراب شوم، گر برانی‌ام

زیرا که آبروی من، از آبروی توست

رو سپید

رو سیاهی که می‌رسد اینجا، عاقبت روسپید خواهد شد

سیب می‌بوید و کنار حسین، در نهایت شهید خواهد شد

 

هرکه گندم نداشت خوشۀ او، هر که خالی ترست توشۀ او

خرمنش می‌شود پر از برکت، کوله‌اش پر امید خواهد شد

 

بار حنا

این نامه‌ای که از تو به دستم رسیده است

آتش به بند بند وجودم کشیده است

 

پرسید همسرم چه شده منقلب شدی؟

آقا مگر چه گفته که رنگت پریده است؟

راه عاشقی

چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد

خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد

 

سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!

جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×