دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عطر سیب

خیزران و بوسه بر دندان و لب‌ها خوب نیست ما عزاداریم، این بزم و طرب‌ها خوب نیست

در مذاق من که عطر سیب را حس کرده‌ام بوی تند و تیز این ماءالعنب‌ها خوب نیست

در خرابه مصرعی از زندگی‌ام طی شده

با لب تشنه نگاهی پر تمنا می‌رود ساحل چشمی به استقبال دریا می‌رود

با دعا چشم تری باشد یقیناً با شتاب روی بال عرشیان تا عرش اعلا می‌رود

زلف‌هایت را ورق می‌زد شبیه مقتلی

از وقار عمه جان خود حجاب‌ آموخته او مودب بودنش را از رباب‌ آموخته

 

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت رزم را از فاطمه، از بوتراب‌ آموخته

قصیدۀ تازیانه

بنا نبود که گیسوی من کشیده شود به ساعتی شب گیسوی من سپیده شود

 

قرار بود ببافی تو گیسوانم را نه اینکه در اثر لخته، خون تنیده شود!

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها

چنان شد موج خیز بی نیازی گرد دامانش که می‌ترسم خدا بیرون کند سر از گریبانش

 

به استقبال این نوگل بهار رفته برگشته سرآغاز ربیع الاول است انگار شعبانش

قلب کوچک

کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟

 

کسى نبود بپرسد که از کدام گناه نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى

می‌خواستم چو لاله کنم هدیه‌ات به دوست

وقتی که تیر کین به گلوی تو جا گرفت خون تو را به عرش فشاندم، خدا گرفت

گردیـد دفـن، پیکر پاکت بـه دست من پیش از همه تو را بـه بغل کربلا گرفت

این شیرخواره دسته گل آخـر من است

این طفل شیرخواره همه لشکر من است در بیـن سی هـزار سپه، یـاور من است

یـک بـاغ لاله هـدیه به محبوب کرده‌ام این شیرخواره دسته گل آخـر من است

تو یگانه همسفر منی

مــه آسمان ‌امیــد مـن، گـل نـوشکفتۀ پرپرم مگذار دیده به روی هم، که تویی تمامی لشکرم

تو مرا ذبیح و من آمدم، که به سوی قتلگهت برم که به پیش تیر بگیرمت، که به دست خود کنمت فدا

 

شهادت را به خونت زنده کردی

شـرف را تـا ابـد پاینده کردی شهادت را به خونت زنده کردی

تسلـی تـا دهـی قلب پدر را به پیش تیر قاتل خنده کردی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×