دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نماز امام

شاه گفتا با «زهیر» و با «سعید»:

باید اکنون پیش رویم ایستید

 

تا صلات خوف بنْمایم ادا

هم شما را اجر باشد با خدا

 

 

چشم بینا

گفت عابس با شه مُلک وجود:

بر تو باد از حضرت یزدان، درود!

 

باللَّه! از نزدیک و دور، ای شهریار!

از همه بیگانه و خویش و تبار،

 

امیری حسین

نوجوانی آمد اندر نزد شاه

کش پدر کشته شدی در رزم‌گاه

 

وز شهامت بسته تیغی بر میان

تا ستاند کیفرش از کوفیان

 

توفیق رب

هان! سعادت بنْگر و توفیق رب

ای شگفت! از قصّه‌ی «امّ‌الوهب»

 

بودی اندر جیش و لشکرگاه شاه

نوجوانی، مظهر لطف اله

 

صدق و یقین

چون حبیب بن مظاهر شد خبر

از غریبیّ شه جنّ و بشر

 

پس ز کوفه کرد عزم نینوا

کرد آهنگ دیار کربلا

 

سواد اعظم

 

ای دریغا! عمر شد صرف گناه

چهره‌ی دل از معاصی شد سیاه

 

شست‌وشوی ظاهری نبْوَد مفید

کی سیه زین شست‌وشو گردد سفید؟

ابوذر کربلا

 

بار دیگر بندبندم، نی شده

خونم اندر شیشه‌ی دل، می‌ شده

 

نی، نوای نینوایی می‌زند

سینه، ‌ساز کربلایی می‌زند

 

مشکین خامه

خامه‌ی مُشکین گرفت از مشک، لون

تا نویسد قصّه‌ی دل‌جوی «جون»

 

جون هم بود از غلامان سیاه

با سیاهی، روشن و رخشان چو ماه

 

معصوم بی‌گناه

دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه

از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه

 

بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد

آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه

 

کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟

برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه

فرمان شاه

 

خردسال مجتبی از خیمه‌گاه آمد برون

بهر قربانیّ حق، سوی سپاه آمد برون

 

روز را تا تیره‌تر گردانَد از شام بلا

از درون خیمه با زلف سیاه آمد برون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×