دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روایت است

دمید ماه محرم که غرق آه شدیم

بسان طائر زخمی بی‌پناه شدیم

 

دوباره مضطر و غمگین، دوباره نالانیم

و در عزای حسین غریب، گریانیم

 

سیراب تشنگی

ماه در آغوش خورشید از خجالت آب بود

ساقی آلاله‌ها در ساغرش مهتاب بود

 

نوشدارویی نبود و بودنش بیهوده بود

تکه تکه، پاره پاره، پیکر سهراب بود

خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود

ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی

ای اسوۀ یگانگی و ایستادگی

 

عرش خدا ندیده به پای تواضعت

اینگونه ساده با نسب شاهزادگی

سال، سال خنجر است

می‌رود به محفل امیرها، پا به پای غربت اسیرها

می­‌رود به طبل کوبِ کوفه و ... بزم کل کشیدن نفیرها

 

می‌­رسد به دیرها و دارها، می­‌رسد به مجلس قمارها

کینه‌­ها نشسته­‌اند سر به سر، با سری مقابل سریرها

پابوسی ماه

آسمان رفته به پابوسی ماهی که ندارد

خیره مانده­ است از امشب به پگاهی که ندارد

 

ماه، تابیده سرنیزه به هر ذره از عالم

می­­‌رود با سر بی‌­تن به گناهی که ندارد

 

دیروقت است؛ بگویید بتازند سواران

به تن خستۀ سردار و سپاهی که ندارد

خطبۀ زینبیّه

اینک زمان زمانِ غزل‌خوانیِ من است

بیتی‌ست این دو خط که به پیشانیِ من است

 

هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن

این میهمانیِ تو نَه ... مهمانیِ من است!

 

سِرّ سَرِ بریده

چه بر نیزه

چه در طشت خونین ...

 

نگاهی تار

دو چشمم تا بر آن دلدار افتاد

نگاهم بر نگاهی تار افتاد

 

به من می‌گفت زینب در قفایش

سرت از نیزه‌ها صد بار افتاد

پاییز

بهارم را چه‌سان پاییز کردند

دلم را از غمت لبریز کردند

 

سرت ای کاش روی نیزه می‌ماند

تو را از مرکبی آویز کردند

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

حدیث چشم و ابروی تو از مشک

 

مگر از سینه‌اش خون تو می‌ریخت

هنوزم می‌رسد بوی تو از مشک

مشک

چه کس گیسوی خون افشانده بر مشک

هزاران تیر را بنشانده بر مشک

 

ببین زینب چه آوردی برایم

هنوزم رد خونش مانده بر مشک

کابوس سرنیزه

شبی کابوس صد سرنیزه دیدم

شبی مهتاب را بر نیزه دیدم

 

به خود گفتم که بی‌عباس گشتم

که بر حلقوم اصغر نیزه دیدم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×