دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فکر دریا

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر

جز کوچۀ چشم تو راهی نیست دیگر

جز تو به حاجت‌ها الهی نیست دیگر

این جذبه‌ها خواهی نخواهی نیست دیگر

کرب و بلا مثل مدینه شده بود

 ته گودال تمام بدنش می‌سوزد خواهری دید عقیق یمنش می‌سوزد

 

نیزه‌ها زیر حرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جراحات تنش می‌سوزد

 

باور نمی‌کنم...

 باور نمی‌کنم سر نیزه سرت بُود این تکه پاره‌ها به زمین پیکرت بُود

 

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظر کنم بدن اطهرت بُود

آواز سنگ

گفتم اگر سرت نبود ولی پیکر تو هست مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

 

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

خلقت زیبا

 آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

 

گشته از باد خزان پرپر همه گل‌های من جستجو در بین این گل‌ها گل زهرا کنم

بهـار گل

 بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست

 

به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست

نفس ِتـنگ کبوترها

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می‌گـشت و لبت بس‌که ترک داشت ز خون تر می‌گشت

 

خواب دیدم نفس  ِتـنگ کبوترها را  قفس دست شما را که پُر از پَـر می‌گشت

علیکنّ بالفرار

 با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار

 

وقتی کمان حرمله شلاق دست شد پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار

 

بر سرم خاک، شاه بر خاک است

 صبح تا عصر پیکر آورده چه قدر جسم بی سر آورده لیک با آنکه اصغر آورده خستگی را ز پا درآورده

سایۀ سر

 ای وای من که دلبرم از دست می‌رود این دلخوشی آخرم از دست می‌رود

 

پیراهنش عجیب بوی سیب می‌دهد این یادگار مادرم از دست می‌رود

آیۀ تطهیر

 وقتی که کافرها تو را تکفیر کردند سرنیزه‌ها خواب تو را تعبیر کردند

 

ظهر است اما اسب‌ها روی تن تو چندین هلال ماه را تصویر کردند

خطبه

در تشت طلا بود سر سردارش

زنجیر گران، به پیکر تبدارش

 

از خطبۀ آتشین «سجّاد»، یزید

شد نادم و گریه کرد بر کردارش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×