دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آتش‌فشان

وقتی رسید قافله در مجلس یزید

بالا گرفت قائله در مجلس یزید

 

اشک سر بریده درآمد که پاگذاشت

زینب میان سلسله در مجلس یزید

وقت نزول

از پشت بام بر سرمان سنگ می‌زنند

بر زخم کهنۀ پرمان سنگ می‌زنند

 

وقت نزولِ سورۀ توحید بر لبت

ابلیس‌ها به باورمان سنگ می‌زنند

سوز آتشین

وقتی که از مقابل چشم تری حسین

رفتی، شده است مرگ خودم باورم حسین

 

با اینکه تازیانه پرم را شکسته است

اما هنوز دور و برت می‌پرم حسین

مشک ام کلثوم

وارسی کرد آن حوالی را

پشت هر تپه سنگ، بوتۀ خار

خیمه در خیمه، گوشه در گوشه

بچه‌ها را شمرد چندین بار

اسب بی‌سوار

پیغام ز حال احتضارش آمد

بر اهل حریم داغدارش آمد

 

با حالت زین واژگون از گودال

دیدند که اسب بی‌سوارش آمد

آیا تویی عزیز پیمبر؟

ای پیکر برهنۀ بی سر حسین من آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟

 

پیدا نمی‌کنم به تنت جای بوسه‌ای جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من

روح واحد

 یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا در اتحاد نیست تو از او و من جدا

 

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند پس باطناً یک‌اند، ولی ظاهراً جدا

آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

 دیگر رسیده قصه به آخر... جدا شدن... سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

 

با دلهره کنون که بغل می‌کنی مرا یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن

سیب سرخ بهشت

 تو می‌روی و دل من دوباره می‌ریزد و خواهر تو به راهت شراره می‌ریزد

 

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها غریبی تو به جانم شراره می‌ریزد

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش کز آب دیده کنم چاره زخم‌های تنش

 

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

 

فقط شام

در شام فقط اشک ز دیده می‌ریخت

صد قطرۀ خون وقت سپیده می‌ریخت

 

سنگ از سر بام سوی سرها می‌رفت

از نیزه فقط سر بریده می‌ریخت

حرف دل آب

لب‌های لبِ آب صدا می‌زد آب

حرف دل آب را کجا می‌زد آب؟

 

وقتی که ابالفضل به دریا زد و رفت

چون طفل رباب دست و پا می‌زد آب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×