دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سلام علی قلب الزینب الصبور
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

با دست بسته است، ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

 

هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

 

زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست

اورا اسیر قافله خواندن، خجسته نیست

مدح امام حسین (ع)
پسرخواندۀ زمین

قرار بود که با آب و گل عجین بشوی برای اینکه سفالینه‌ای گلین بشوی

 

پیاله‌ای بشوی با شراب‌های مگو و بعد هم‌دهن رب‌العالمین بشوی

کوتاه سروده
رسیده جان بر این لب

دو چشمم در دل شب عمه زینب

شد از باران لبالب عمه زینب

 

لب بابا، لب من، شوق بوسه

رسیده جان بر این لب عمه زینب

 

مدح حضرت عباس (ع)
با عشق تو ارامنه پیوند می‌خورند

ذکر تو اهلِ تزکیه را مست می‌کند

حتی ردیف و قافیه را مست می‌کند

بلخ و حجاز و قونیه را مست می‌کند

در ری به اشک، قرنیه را مست می‌کند

به مناسبت عید فرارسیدن عید سعید فطر
ولی کرب و بلا مانده هنوز

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهۀ آخر ماه، اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

آب پشت سرشان امّ بنین می‌ریزد

وقت پرواز رسیده، پر خود را برداشت

زودتر از همه آب‌آور خود را برداشت

 

مشک‌ها را که علمدار روی ناقه گذاشت

یا علی گفت و علی اصغر خود را برداشت

 

بغلش کرد و صدا زد که خدا رحم کند

بر سر دوش عمو دختر خود را برداشت

 

مدح حضرت زینب (س)
اکسیر اشک روضه‌تان مس طلا کند

 در واژه‌های شعر تو دیدم وقار را

حُجب و حیای فاطمی این تبار را

 

با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه‌ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

درددل با امام حسین (ع)
گریه‌کن‌هاى تو را قلب مصفا دادند

قبله تا طاق دو ابروى تو را کم دارد

چون نمازی است که انگار خدا کم دارد

 

همۀ خلق سر سفرۀ تو مهمانند

کرم سفرۀ تو باز گدا کم دارد

کوتاه سروده
الـقـلبُ لَدَیک

با هر نفسی کـه میکِشم در هرگاه از مولد خویش تـا دم قربانگـاه

با هـر ضربان قلب خود می‌گویم: الـقـلبُ لَدَیک یـا أبـاعَبـــدالله

مردم نمی‌بینند حتی سایه‌ات را

تو نوری و خورشید هم خاکستر توست

پرواز صد جبریل در بال و پر توست

 

این آیه‌های مریم در حال تنزیل

یا آبشار رشته‌های معجر توست

شعر جدید سید مجتبی ربیع نتاج
به فدای علم و مشک علمدار حسین

تا سحر روزیِ یکسال چو تقدیر شود

نکند محضر لطفت نرسم ... دیر شود

 

ما گدایان شما بوده  نه جای دگریم

حاجت خویش کجا جز در این خانه بریم؟

لب قاسم به نیشکر خندید

 

چشم‌هایت حکایتی دارند

که زهیر و حبیب می‌دانند

شاعران حس ِ ناب شعرت را

اثر عطر سیب می‌دانند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×