دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زینب آیینه و قرآن به روی دست گرفته

گل باغ دل لیلا، علی اکبر، علی اکبر

ای به دستت دل بابا، علی اکبر، علی اکبر

 

زینب آیینه و قرآن به روی دست گرفته

شده از عشق تو شیدا، علی اکبر، علی اکبر

 

جا دارد اگر از نگهش سیل ببارد

در معرض گرما به تماشا بدنش را

حتی ز تنش برد کسی پیروهنش را

 

بر نی سر او جالس و بر تیره صحرا

کردند رها، از سر تحقیر تنش را

گندم ری

ساربان خواست که انگشتری‌ات را ببرد

دید بایست که انگشت تو را هم ببرد

 

سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت

دست انداخت، گریبان تو را هم بدرد

 

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

شرم از شیون و از گریۀ ما کن، بس کن

پشت و رویش نکن اینقدر، حیا کن، بس کن

 

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

موی سلطان مرا شمر رها کن، بس کن

مقتل انگار پر از غوغا شد

کار را یکسره کرد و پا شد

دور شد از همگان، تنها شد

مقتل انگار پر از غوغا شد

سر پیراهن او دعوا شد

نور عین من

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم او را اگر کفن نکنید

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

افتاده بود روی زمین و کفن نداشت

آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت

 

پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود

سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت

فکر این تشنۀ صدایت باش

خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم

تا که امشب تو را نگاه کنم

تا دل سیر گریه‌ای بکنیم

تا دم صبح آه آه کنم

 

سفید می‌شود این تارهای مو کم‌کم

چقدر مزّۀ چایی‌ روضه‌ها خوب است

کنار لطف شما حال و روز ما خوب است

 

میان نافله وقتی قنوت می‌گیری

برای حال دل ما کمی دعا خوب است

دلم کتیبۀ اشعار محتشم شده است

بگیر بال مرا باز در هوای خودت

مرا ببر به کنارت، به کربلای خودت

 

من آشنای توام، خانه‌زاد مادرتان

نصیب در به درت کن شبی دعای خودت

خون جگر برای شما قوت شب شده

بدجور دلشکسته‌ای و گریه می‌کنی

از اشک چهره شسته‌ای و گریه می‌کنی

 

بگذار تا عبای تو را ما تکان دهیم

بر خاک‌ها نشسته‌ای و گریه می‌کنی

بدون خواهر خود می‌روی کجا؟

قدم قدم ز حرم می‌شوی جدا، برگرد

بدون خواهر خود می‌روی کجا؟برگرد

 

به پای تو همه گیسوی من سفید شده

نزن به سینۀ من دست رد اخا، برگرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×