دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس

کنج خرابه، سوخته موی مرا ببوس

تو محرمانه سرّ مگوی مرا ببوس

 

مثل لب تو خورده ترک دور چشم من

ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس

 

رستخیز ناگهان

وادی به وادی می‌‌روم دنبال محمل

آهسته‌تر ‌ای ساربان، دل می‌‌بری، دل

 

اشک ملائک می‌‌چکد از کهکشان‌ها

پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

 

گنج در کنج خرابه است

پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا

باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا

 

باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی

گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا

 

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌‌رسد

به سوی یار از ندارها سلام می‌‌رسد

خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌‌رسد

 

شدیم بی نصیب از نظارۀ رُخش، ولی

نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌‌رسد

 

هرکه آمد روضۀ تو، خود به خود حُر می‌‌شود

کاسۀ صبر من از گریه گهی پر می‌‌شود

اشک روی قاب عکس کربلا در می‌‌شود

 

گریۀ پاک عزای تو، مرا هم پاک کرد

آب آلوده به دریا می‌‌رسد، کر می‌‌شود

 

سفر تلخ

آن روز‌های شعله‌ور یادم نرفته

دستان تبدار پدر یادم نرفته

 

دریا همان نزدیکی، اما تشنه بودیم

بیتابی و چشمان تر یادم نرفته

 

جان‌ها فدای آستان عمه جانت

صالح‌ترین عبد خدا، موسی بن جعفر

حق است هرکس هست با موسی بن جعفر

ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر

محتاج‌ها گویند یا موسی بن جعفر

 

رستاخیز اعظم

منتظر بودم دوباره ماه ماتم را ببینم

با همین چشم گنهکارم محرم را ببینم

 

بین آنهایی که می‌‌گویند انا کلب الرقیه

ساعتی بنشینم و رخسار آدم را ببینم

 

بابا رسید، اما فقط با سر

امروز با لب‌های خشکیده

دائم به فکر دختری بودم

بیتاب‌تر از روزهای قبل

دل خون طفل مضطری بودم

 

درد دل‌ با ماه

وای از آن دم که از سر طفلی

دست یک مرد روسری بکشد

وای از آن دم که بر سر بابا

دختری دست مادری بکشد

 

شیرین زبان قافله

چشم انتظار میهمان، زد زیر گریه

بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه

 

دیگر توان ایستادن هم ندارد

طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه

 

قلب نگران

دست بگذار به قلب نگرانم بابا

بلکه آرام  شود روح و روانم بابا

 

چند وقت است صدایم نزدی دختر من؟

چند وقت است نگفتم به تو «جانم بابا؟»

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×