دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
طفل بی گناه

... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد

کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد

 

سه ساله‌ای که تمام تنش کبود شده

دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد

بوی گل

طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟ که با سرت سر زدی به نازنین دخترت

ز تندباد خزان شکفته‌تر می‌شوی می‌شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت 

مونس من

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیـفتادم و تنها ماندم

همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ منِ وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

رنگ و بوی زهرا

برای پر زدنت حجم آسمان کم بود

ولی به بال و پر خسته‌ات، توان کم بود

 

شتاب کردی و وا ماند بند نعلینت

چه قدر شوق شهادت! مگر زمان کم بود؟

زهرای سه ساله

بابا گره ز کار دلم وا نمی‌کنی؟

با دیدنم تو یاد ز زهرا نمی‌کنی؟

 

داغ زوال روی تو شد زخم تازه‌ام

این زخم تازه را تو مداوا نمی‌کنی؟

کوکب بخت

عمه بیا که کوکب بختم بر آمده

تابیده صبح وصل و شب غم سر آمده

 

شام سیاه و کلبۀ ویران و بی چراغ

ما را چه میهمان عزیز از در آمده

طفل خانه به دوش

مرا که دانۀ اشک است، دانه لازم نیست

به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست

 

ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم

به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست

زبان حال حضرت رقیه خاتون علیها السلام

صبــا به پیر خــرابات از خــرابۀ شـــام

ببــر زکــودک زار این جگــر گدازْ پیام،

 

که: ای پــدر ز مــن زار هیــچ آگـــاهی؟

که روز من شب تار است و صبح روشن، شام

بر مزار حضرت رقیّه (س)

آن کو در این مزار شریف آرمیده است

امّ البکا رقیّۀ محنت کشیده است

 

این قبر کوچک است از آن طفل خردسال

کز دهر سالخورده بسی رنج دیده است

ابر سیلی

دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود 

گوشۀ ویرانه جای بلبل زهرا نبود

 

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچ‌‌کس در گوشۀ ویران به یاد ما نبود

غوغای غم

بار بگشایید، اینجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

 

بر مشام جان رسد بوی بهشت

به به از این تربت مینو سرشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×