دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دریای عطش (بند چهارم)

ما لشگر عشقیم ولی دیر رسیدیم

ما گرچه جوانیم ولی پیر رسیدیم

 

بعد از اثر داغ کبودی به گل یاس

بعد از اثر قبضۀ شمشیر رسیدیم

 

بعد از غزل کوچۀ افروخته و در

بعد از تب حقّ و تب تکفیر رسیدیم

 

غروب غربت

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی‌گیرد؟

غروب غربت ما از چه رو پایان نمی‌گیرد؟

 

پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر

که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی‌گیرد؟

 

علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد

علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمی‌گیرد

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟ این سرزمین غمزده در چشمم آشناست این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

دریای عطش (بند سوم)

بگذار بگویم کمی از زخم چشیدن از تاول برپا و به هر گوشه دویدن

 

از مادر بیمار به دنبال، دواندن از کودک نه ساله به زنجیر کشیدن

روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...

آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

جنگ خنجر و حنجر

با داغ مادرش، غم دختر شروع شد

او هر چه درد دید از آن «در» شروع شد

 

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد

دل شوره‌های زخمی خواهر شروع شد

تفسیر سرخ سورۀ احزاب

اینان که سنگ سوی تو پرتاب می‌کنند

بی حرمتی به آینه را باب می‌کنند

 

در قتلگاه، آن جگر تشنۀ تو را

با مشک‌های آب خنک، آب می‌کنند

سر بر سنان

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...

بغضی میان سینۀ من جا گرفت و بعد...

 

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانۀ بابا گرفت و بعد ...

مشت‌ها و گوشواره‌ها

بیش از ستاره زخم و، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود  

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها دشتی ز سوز سینۀ زینب شراره بود

اشاره از دور

رأس تو را به روی نی، هر چه نظاره می‌کنم

سیر نمی‌شود دلم، نگه دوباره می‌کنم

 

ز اشک و آه سینه‌ام، میان آب و آتشم

چو با توأم از این میان، کجا کناره می‌کنم؟

حجم تیر

دیدنت در همۀ راه معما شده است

تو کجا، نیزه کجا، وای چه با ما شده است؟

 

دیدنت سخت ولی سخت‌تر از آن این است

باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است

لباس کهنه چه حاجت؟

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

مگر که برنکشد خصم بدمنش ز تنش

 

لباس کهنه چه حاجت؟ که زیر سمِّ ستور

تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×