دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مضایقه

طفلی به روی دست، رجزخوان کربلا

در گردباد آخر طوفان کربلا

 

بر آسمان دست پدر همچو قرص بدر

در جزر و مد فتاده بیابان کربلا

سند پاره

از گاهواره تا که شنیدم صدای تو

انداختم سپاه وفا را به پای تو

 

چون من کسی غریب‌نوازی نکرده است

من بودم و اطاعت محض از ولای تو

دسترنج

جان دادنم شبیه عروج شهیده است

آن بانویی که جان علی را خریده است

 

من زادۀ حسن، نوۀ مرد خیبرم

من را خدا برای حسین آفریده است

بی‌زره

چشم‌هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت

 

هیچ چیزی که نمی‌گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت

 

با تعجب همه دیدند غم بدرقه‌اش

کوه طوفان‌زده را یک تنه از پا انداخت

عقیق یمن

آنقدر رشیدی که تنت افتاده

اطراف تنت پیرهنت افتاده

 

یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم

با سنگ ز بس که زدنت افتاده

 

نفس سنگین

امان ز لحظۀ آخر که دست و پا می‌زد

عموی بی‌کس خود را فقط صدا می‌زد

 

امان ز تشنگی و پا کشیدنش بر خاک

که مهر داغ دلش را به کربلا می‌زد

گلاب

چگونه تو خوش‌قدّ و بالا شدی

به یک لحظه اینقدر زیبا شدی

 

مکش اینقدر پا به روی زمین

مکش پا که هم‌قدّ طوبا شدی

دست خطّ

گویی از قاطبۀ اهل حرم جان می‌رفت

قد رعنای حسن بود که میدان می‌رفت

 

صورتش قرص قمر بود و لبش جام عسل

پارۀ ماه سوی لشگر شیطان می‌رفت

سپر

سینه‌ات از دل گودال خبر می‌گیرد

دارد از گردش شمشیر اثر می‌گیرد

 

آسمان سینۀ گودال و پرستو هم تو

سمت خورشید دلت یکدفعه پر می‌گیرد

افتاده

عمه جان بنگر عمو از صدر زین افتاده است

زینت دوش نبی روی زمین افتاده است

 

بی‌سپاه و بی‌سپهدار و غریب و تشنه‌لب

از لبش حتی دم هل من معین افتاده است

نگاه صمیمانه

عمو نگاه صمیمانۀ پدر داری

شکسته بالی و اما هنوز پر داری

 

دوباره مثل گذشته یتیم خواهم شد

اگر هوای غریبانۀ سفرداری

دو کبوتر

کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم

باز هم باعث خشنودی مادر بشویم

 

نکند دیر شود لحظۀ پرواز از خاک

کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×