دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ارتفاع بی‌سر

تشییع کردیم خود را در ظهر داغی مکدر

تشییع کردیم خود را تا بارگاهت، کبوتر

 

عصیان سرخ شکنجه، بر جانت افکند پنجه

ما را بپران به اوجت، ای ارتفاع تو بی سر

خاطرات گهواره

چشم بستی به روی این دنیا، چشم بستی به روی هر چه که هست

روی بدعهدی و دروغ و نفاق، چشم بستی، دلت اگرچه شکست

 

باز، خواندی به گوش این مردم: من حسینم! حسین! خون خدا!

حرف اما به قلبشان ننشست، گرچه بر قلب سنگ خاره نشست

گریست

آسمان او را بغل کرد و سپس در برگریست

بوسه‌­ای زد بر گلویش بعد پیغمبر گریست

 

دف گرفتند آسمانی‌ها، ملائک کف زدند

ابرها ساقی شدند و آسمان ساغر گریست

شش ماه از تمامی مردان بزرگتر

دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست

آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست

 

در پیشگاه سرخی خون گلوی او

خورشید، نیم‌دایرۀ زرد کوچکی ست

یادگاری

بس نوجوانی را به دست باد بسپار

محکم، کمی مردانه‌تر، احسنت سردار

 

دشمن مسیر چشم‌هایش عمق خیمه است

سد کن دلاور راهشان را مثل دیوار

قلۀ تاریخ

هجوم وحشی طوفان شکست بالش را

پرنده‌ای که خدا دید شرح‌حالش را

 

کسی به قلۀ تاریخ می‌رسد یا نه؟

زمان محاسبه می‌کرد احتمالش را

تشنه

به یادش خاک صحرا تشنه باشد

که تا فرزند زهرا تشنه باشد

 

چگونه‌ ای همیشه رود جاری

دلت آمد که سقّا تشنه باشد؟

در آن شلوغی

باران گرفت و چشم من از اشک سر رفت

تا بین مقتل این نگاه در به در رفت

 

با ضربۀ یک نیزه افتاد و زمین خورد

آن تیرهای نیمه‌جانش تا به پر رفت

بلندترین

طوفان اسیر در دل دریای شهر شد

مردانگی ترانۀ بی‌جای شهر شد

 

در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ‌هاست

خورشید هم موافق سرمای شهر شد

ظلمت کوفه

نسیم بود که می‌رفت تا رها برود

به سمت مقصد هموار ناکجا برود

 

نسیم بود که از کوچه‌های شهری لال

بلند شد که به دنبال آن صدا برود

فاطمۀ دومین

با نور استجابت و ایمان عجین شدی

وقتی که با ولی خدا همنشین شدی

 

عطر بهشت در نفست موج می‌زند

حالا دگر تو بانوی خلد برین شدی

مادر ِماه

 

آنقدر از آب خواندی تا دل سنگ آب شد

با نوای روضه‌ات عرش خدا بی تاب شد

 

مادر ماهی و در دریای اشک افتاده‌ای

نه غلط گفتم، که ماه از اشک تو غرقاب شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×