مهتاب به آب تپیده...
مصطفی پارساپور
قسم به رزقی که حور و ملک از دستان تو میخورند. میگویم که با سایهی تو، نور، یقین قلب من شد. از وجود تو عطر گل میرسید؛ غنچه عشقی که به رنگ ریحانه در سینهات روییدن گرفته بود خوش قامت ترین سرو فضیلت شد؛ و تو کنار امامت ماندی، نه پیش رفتی و نه عقب ماندی و عقب راندی همهی آنچه بوی دوگانگی با راه بهشت میداد