دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کشتى عشق

 

وقتى که گناه، پشت بشکست از حر

 احسان حسین، نقش حر بست از حر

 

یک جلوه ز آقایى مولا این جاست

 حر راه از او گرفت و او دست از حر

 

راه توبه

 

اى برترین گواه، خداى یگانه را!

 دارى از آن یگانه هزاران نشانه را

 

تو متّصل به مبدأ فیضىّ و تا معاد

 دریاى رحمت تو نبیند کرانه را

حدیث نفس

 

دید خود را در کنار نور و نار

با خدا و با هوا، در گیرودار

 

در حدیث نفْس بود و گفت‌وگوی

نور و ظلمت می‌کشانْدش از دو سوی

 

لطف هو

دید چون حرّ ریاح نام‌دار

منتهی شد کار شه با کارزار

 

رفت در اندیشه و فکرت فرو

وندر آن فکرت، ربودش لطف هو

 

 

شیشۀ حلم

لشکری هم‌راه حرّ بن یزید

بهر استقبال شه از ره رسید

 

دید شه از قوم، احساس عطش

از عطش مشرف همه بر حال غش

 

عقیقستان

از حدیث شاه، حرّ بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

کای دریغا! رفت فرجامم به باد

کاین همه انجام از آن آغاز زاد

 

بانگ حرّیّت

 

امشب آهنگ رهایی می‌زنم

بال تا بی‌انتهایی می‌زنم

 

بانگ حرّیّت رساندم بر فلک

سِیر کردم تا گذشتم از مَلَک

شرط بندگی

 

بود در کرببلا حرّی دلیر

رادمردی بس شجاع و شیرگیر

 

روز رزم از بس که او چالاک بود

در دل گُردان ز بیمش، باک بود

در پرتو عشق

 

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

حدیث حادثه

 

جان حر اینجا میان برزخ است

در دوراهیّ بهشت و دوزخ است

 

گر چه دل، هر دم بیاید، دیر نیست

کربلا را فرصت تأخیر نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×