دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مونس بی کسی من تک و تنها مانده

نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده

پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده

 

هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند

مونس بی کسی من تک و تنها مانده

 

یال‌هایی سوخته

با صدای روضه‌خوان رفتم به جایی سوخته

روضه‌خوان می‌خواند، اما با صدایی سوخته

 

باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر

واژه‌هایی آتشین، زلف رهایی سوخته

 

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

می‌دهد از غم خبر حال خراب ذوالجناح

اضطراب افکنده بر دل، اضطراب ذوالجناح

 

عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا

چرخ افتاد از نفس پیش شتاب ذوالجناح

مأموریت تازه

ببریدم که پیام از تن بی سر دارم

حرف‌ها با سپه کوفه ز حنجر دارم

 

شکوه بر فاطمه دارم ز جسارت‌هاتان

من شکایت ز شما نزد پیمبر دارم

نسخه‌ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته

سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته

چیست این دل؟ شعله‌ای از خیمه‌هایی سوخته

 

چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده

که حکایت می‌کند از نینوایی سوخته

هجده گل زهرا

زیر نور کمی از ماه، بدن‌ها پاره

خیمه‌ها سوخته، جمعی ز حرم آواره

 

آن طرف‌تر تن هجده گل زهرا بی سر

این طرف مقنعه و چادر و چندین معجر

 

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

آمده موسم تنهایی و حیران شده‌ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده‌ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده‌ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده‌ام

این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست

گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست

دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست

 

پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود

این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست

غربت این بی کفن حساب ندارد

جنگ که شد تن به تن، حساب ندارد

پارگی پیرهن حساب ندارد

وای که زخمش به تن حساب ندارد

غربت این بی کفن حساب ندارد

زلف پریشان

بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا

تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟

 

من ببینم که تو بی پیرهنی می‌میرم

تکیۀ بر نیزۀ غربت بزنی، می‌میرم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×