دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گلاب حسرت!

مدینه! کاروانی سوی تو، با شیون آوردم

ره آوردم بود اشکی، که دامن دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

چشم انتظار آمدنت از شریعه‌اند

آماده باش! مقصد ما در سفر یکی است

سرهایمان جداست، ولی بال و پر یکی است

 

اینها برای کشتن ما صف کشیده‌اند

از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی است

 

سرو قدا، همچو کمان می‌روی

شیرزن قافلۀ اهل بیت

عالمه‌ی عاقلۀ اهل بیت

 

خیز و بیاشوب شب شهر را

پر ز علی کن نفس دهر را

یک بوسه

بر پشتِ من نشسته طرح سیاه خنجر

بی‌شک تحمل آن سخت است بی‌برادر

 

خورشید تاب ماندن در کربلا ندارد

چون کوفیان شکستند آیینه‌های باور

 

زخم انسان

ای بهار نینوا در فصل جوش

ای گل خون پیشۀ آتش‌فروش

 

گوییا خون بشارت بر تو ریخت

اشک زینب در اسارت بر تو ریخت

سامرا شعبه‌ای از کرببلاست

من از احوال حریمت آقا

شدت فاجعه را می‌خوانم

با دل خسته مفاتیح به دست

خط به خط جامعه را می‌خوانم

 

روایت عشق

یک سال و نیم از ماجرای کربلا گفتی

هر بار جان آمد به لب‌­های تو تا گفتی

 

در عهد اسماعیل، خنجرها نبریدند

اما تو از «ذبحٍ عظیم» نینوا گفتی

 

از میخکوبِ استخوان‌ها روی ریگ داغ

از نعل‌­های خون­چکانِ اسب‌­ها گفتی

کوتاه سروده
بهشتی در برابر داشت زینب

عزیزان! شش برادر داشت زینب

بهشتی در برابر داشت زینب

نَزد شیون به مرگ هر دو فرزند

که صبری مثل مادر داشت زینب

 

کوتاه سروده
فداکار برادر بود زینب

گره از کار دین بگشود زینب

فداکار برادر بود زینب

دو گل در بوستان زندگی داشت

به حقّ، تقدیمشان فرمود زینب

همسفران زینب

عاشقانه با تو همسفر شدند

مجری سفارش پدر شدند

 

در دفاع از امام خویشتن

زیر تیربارها، سپر شدند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×