دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو بهار جوانی و ایثار

سر زد از دور دست عالم ذر

برقی از غیرت و غرور سحر

 

پنجه در پنجه، شب شکاری کرد

آبشار پگاه جاری کرد

آرزوی مادر

دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم

رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم

 

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم

که خاکبوس قدم‌های آسمان باشیم

 

باز ورق

«همیشه» باز ورق خورد رو به زن این بار

پر از شرافت غمگین‌تر شدن این بار

 

همیشه‌ای که سیاه و سپید را ...

برگشت

به سمت خیمۀ چشمان گرم زن این بار

 

نفس ...

نفس از حنجرۀ باد گریزان شده بود

خاک، چون آتشِ افروخته سوزان شده بود

 

نیزه بود آنچه که با رقص به بالا می‌رفت

جوی خون بود که هر لحظه به دریا می‌رفت

چهار نشان از حسین

بگیر آینه را رو به چار خورشیدت که ناامید نماند تمام امّیدت

 

تو سیب شاخۀ ایمان مرتضی بودی که دست فاطمه از باغ آسمان چیدت

مرثیه‌ای که ناسروده‌ ماند

من دیده جز به سوی برادر نداشتم

آیینه جز حسین برابر نداشتم

 

وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد

در خاطرم به جز غمِ «کوثر» نداشتم

 

خواهری با عشق

پرده را از خیمه‌ام بالا نزن، بگذر برادر

شرمگینم چون ندارم تحفه‌ای دیگر برادر

 

این دو قربانی چه قابل؟ جان صد زینب فدایت

هر دو را بگذار بر خاک ره و بگذر، برادر

دو تا ذبیح مطهر

غریب و خسته‌ترینی و غرق یاهویی

به انتظارِ عزیزان پر از هیاهویی

 

به انتظار دو تا یل عصارۀ جانت

دو آسمانی حوْری سرشتِ دامانت

به بام عرش

به بام عرش رسانده خدا کمال تو را

به روی فرش نداده به کس جلال تو را

 

تو زینتی پدری را که غایت مردی‌ست

نزاده مادر دنیا زنی مثال تو را

دریادلانِ لیلی‌وش

آتش شکُفته است ای زن! از خیمه‌ها بیا بیرون

گودال را تماشا کن؛ جوشیده برکه‌ای از خون

 

هفتاد و دو سرِ خُرسند، عطشان کنارِ گودالند

ـ دریا دلانِ لیلی‌وش، گِردِ جزیرۀ مجنون ـ

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×