دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
محرم اسرار

 

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

نیکونهاد

 

روز عاشورا چو قوم دین‌تباه

حمله‌ور گشتند بر خرگاه شاه،

 

گرم شد بازار هفتاد و دو تن

مشتری، ‌حق؛ جنس،‌ جان؛ جنّت، ‌ثمن

 

طیّب

دید چون شاه شهیدان را غریب

داد از کف، «جون»، آرام و شکیب

 

آمد و افکنْد خود بر پای شه

بوسه زد بر پای گردون‌سای شه

 

عقیقستان

از حدیث شاه، حرّ بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

کای دریغا! رفت فرجامم به باد

کاین همه انجام از آن آغاز زاد

 

بانگ حرّیّت

 

امشب آهنگ رهایی می‌زنم

بال تا بی‌انتهایی می‌زنم

 

بانگ حرّیّت رساندم بر فلک

سِیر کردم تا گذشتم از مَلَک

شرط بندگی

 

بود در کرببلا حرّی دلیر

رادمردی بس شجاع و شیرگیر

 

روز رزم از بس که او چالاک بود

در دل گُردان ز بیمش، باک بود

گرفتار آزاد

یاد دارم عزّتی نو‌یافته

از گنه‌کاری ز حق رو‌تافته

 

آن‌ که ایزد از سفالش ساخت دُر

شد رها از دام دیو و گشت حر

 

تقدیم خلوص

نور فیض حق چو رخشیدن گرفت

همّت شه، جرم بخشیدن گرفت

 

حر که بسته بر میان، شمشیر رزم

جذبه‌ای زآن نور آوردش به بزم

 

بشیر غیب

خواست حر تا سوی شه تازد به جنگ

کرد در عین شتابیدن، درنگ

 

گفت: هان! لختی بیندیش و ببین

تا تو را با کیست اینک قصد کین

 

حقّ مادری

چون در صف مصاف ز الطاف داوری

شد نوبت قتال به سادات جعفری

 

زینب دو نوجوان عزیزش به پیش خوانْد

گفتا که بر شماست، مرا حقّ مادری

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×