دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
۳

ای چشم‌‌های هرزۀ شامی، حیا کنید

ناموس اهلبیت و تماشا! ابا کنید

 

 این ازدحام زشت اَراذل برای چیست

بر آل پاک فاطمه کمتر جفا کنید

۳

طشت، حیرت زدۀ نغمۀ قرآن من است

خیزران اشک فشان بر لب و دندان من است

 

دیدۀ فاطمه بر چوب تو و طشت طلا

نگه دختر من بر لب عطشان من است

رسم مهمانی

روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود

ای زنان شهر شام،‌ این رسم مهمانی نبود

 

سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام

 این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود

 

گرفتار

من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم

حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم

 

در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد

صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم

 

به یاد کرب و بلا گریه می‌کنی

بین نماز، وقت دعا گریه می‌کنی با هر بهانه در همه جا گریه می‌کنی

در التهاب آهِ خودت آب می‌شوی می‌سوزی و بدون صدا گریه می‌کنی

توفان

نگاهت ابر گریانی است در شام عجب آیینه بارانی است در شام

خبر در شهر، پیچیده است آری: حضورت مثل توفانی است در شام

فقیر نان حسینم

به اختیار خود از اختیار افتادم

گناه کردم و از چشم یار افتادم

 

قساوت آمد و روزی گریه‌ام را برد

شبیه مرده شدم یک کنار افتادم

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ

راوی کرب و بلا دارد روایت می‌کند از جدایی سر و تن‌ها حکایت می‌کند

 

شد سکینه، معنی‌اش آرامش قلب حسین بشنو از دریا زمانی که شکایت می‌کند

غربت جاودانه

آن ماتم بی‌کرانه را معنا کن

آن غربت جاودانه را معنا کن

 

یک بار برای زائرانت بانو!

تو ضربه‌ی تازیانه را معنا کن

با کاروان نیزه (بند پنجم)

کو خیزران که قافیه‌اش با دهان کنند

آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند

 

از من به کاتبان کتاب خدا بگو

تا مشق گریه را به نی خیزران کنند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×