دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تشنگی‌های تو کویرم کرد

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

مرثیۀ شهر شام

 

بگو که مرثیۀ شهر شام را چه کنم؟ نگاه هرزۀ مشتی عوام را چه کنم؟

 

گرفتم این که نگفتم از آن طناب سیاه گذشتن از وسط ازدحام را چه کنم؟

 

نذر چشم‌های زینب (س)

از همان ابتدا غزل‌هایم، نذر چشم پر آب زینب بود ضربۀ آخر مراثی من، دل از غم کباب زینب بود

 

هرچه باشد رسالتم این است: راوی روضه‌‌های جانسوزم بیت بیت دل من از آغاز، همگی از کتاب زینب بود

 

 

هفتمین نور

ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام

منشأ کل کمال و باقر کل علوم هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام

 

غروب سپیده

کوچک‌ترین امام مصیبت کشیده است

از بازماندگان غروب سپیده است

از بس که گریه کرده، سرش درد می‌کند

‌اندازۀ تمام حرم داغ دیده است

سرو باغ فاطمیون

مانده داغی عظیم بر جگرت عکس رأسی به نیزه، در نظرت

 

سر بازار شام و بزم شراب چه بلاهایی آمده به سرت؟

مژدۀ سحر

وقت عشق است، چشم تر بدهید شمع‌ها مژدۀ سحر بدهید

کار دل گیر یک نگاه شماست بر مناجات من اثر بدهید

شعله‌ای در دل

ای تمـام آفـرینش تشنـۀ اشک شبت وی خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت

ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعل لبت سینه‌های سوخته یک شعله از تاب و تبت

اشک بی صدا

ای شام، کربلای تو یا زین العابدین دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین

یک عمر در فراق جوانان هاشمی شد خون دل غذای تو یا زین العابدین

آمده بشکند قفس‌ها را

من همان یا کریم دام شما جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان چقدر آشناست نام شما

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×