دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
داغ‌ جگر‌سوز

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری‌ام، ای چشم و چراغم! پسرم!

 

تا نوای تو شنیدم ز رُخم رنگ پرید

خبرِ داغِ تو کرد از دو جهان بی‌خبرم

 

غم دل

 

باز خونابه‌ی دل می‌رود از چشم ترم

تا دگر دیده‌ی خون‌بار، چه آرد به سرم؟

 

راست گویم، غم زلف علی ‌اکبر دارم

کآورد باد صبا، رایحه‌ی مُشک ترم

معامله با خدا

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم

نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم

 

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم

گهی به‌ خاک فتادم، گهی ز جای پریدم

 

 

تسلّابخش دل

 

به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیر البشر» کردم

نظر بر قامت دل‌جوی تو، زیبا پسر کردم

 

تسلّابخش دل بودیّ و بگْرفتندت از دستم

ز عمرم سیر گشتم تا که بر جسمت، گذر کردم

 

قربانی عشق

 

شب از فزونی غم، چاک زد گریبانش

چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش

 

ز دود آتش دل، مادر سیه‌روزش

کشید سرمه‌ی ماتم به چشم قربانش

گریۀ بلند

سلام ما به حسین و به پاره‌ی جگرش!

که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش

 

به خُلق ‌و‌ خو، علی آیینه‌ی پیمبر بود

صدف علیّ و به فضل و ادب، علی گهرش

 

قران ماه و مهر

ز بس دارم به ‌دل شوق سر کوی علی ‌اکبر

دهم جان از صبا، گر بشْنوم بوی علی ‌اکبر

 

به یاد کاکل مشگین و گیسوی پریشانش

دلی دارم ز غم، آشفته، چون موی علی ‌اکبر

 

 

رشک طوبی

آه از دمی که غرقه به خون در برابرش!

افتاده دید، قامت زیبای اکبرش

 

یک‌ جا به ‌خاک خفته، جوانان مهوشش

یک ‌سو به‌ خون تپیده، علم‌دار لشگرش

 

 

کانون آتش

هر زمان دل یاد از شه‌زاده اکبر می‌کند

هم‌چو لیلا در عزایش، خاک بر سر می‌کند

 

بانگ مادر مادر لیلاست می‌آید به گوش

کز غم شه‌زاده اکبر، اکبر اکبر می‌کند

 

تب غم

گریه کردم به تو و از تو، نوایی نرسید

هر چه گفتم: پسرم! هیچ صدایی نرسید

 

بوسه دادم به لبت تا که لبی بگْشایی

از لب غرق به خون تو، نوایی نرسید

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×