دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
امیر دلیر

 

میان ماه بنی‌هاشم و مه تابان

تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان

 

مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال

ولی نمی‌رسد این بدر را دمی نقصان

احرام عشق

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم

هر دم از غصّه‌ی جان‌سوز تو، آتش گیرم

 

مادرم داد به من درس وفا‌داری را

عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم

 

آرزو‌های ساقی

دوست دارم، داد دل از چرخ بازی‌گر بگیرم

با لبی پُر خنده تا اوج شهادت پر بگیرم

 

دوست دارم، جان‌فدای مکتب توحید باشم

تا نشان افتخار از دست پیغمبر بگیرم

 

روح ادب

 

مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم!

دونان کِشند بانگ شعف در برابرم

 

پُشتم شکست و رشته‌ی امّید من گسست

هرگز چنین شکست نمی‌بود باورم

خوشا فرات!

 

سخن، هر آن‌ چه که در باب دست‌های تو شد

نماز بود و به محراب دست‌های تو شد

 

حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!

دو مصرع غزل ناب دست‌های تو شد

چه‌ سایه‌ای!

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست

کسی حسینِ علی را، چنین برادر نیست

 

حسین، پیش تو، انگار در کنار علی ا‌ست

کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست

 

 

ختم دو دست

به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست

وَ زخم خورده‌تر از پیکرت، در این‌ جا نیست

 

چه فکر می‌کند این جوی چشمْ‌تنگ و خسیس؟

سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

 

ماه بنی‌هاشم

در کنار علقمه، سروی ز پا افتاده است؟

یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است؟

 

در فضای رزم‌گاه نینوا با شور و آه

ناله‌ی جان‌سوز «ادرک یا اخا» افتاده است

 

چشم نافذ

 

افتاد چشم نافذ تو، چون به روی آب

خشکید از شرار نگاهت، گلوی آب

 

دستت به آب خورْد و دو چشمت، نظاره کرد

ناخورده آب، دیده گرفتی ز روی آب

مدح و منقبت حضرت ابوالفضل العبّاس (ع)

بس که به دل دارم آرزوی ابوالفضل

مرغ دلم شد اسیر موی ابوالفضل

 

جنّت و رضوان و حور و کوثر و غلمان

هست همه آیتی ز خوی ابوالفضل

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×