- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۰۲۷
- شماره مطلب: ۴۱۹۵
-
چاپ
چشم نافذ
افتاد چشم نافذ تو، چون به روی آب
خشکید از شرار نگاهت، گلوی آب
دستت به آب خورْد و دو چشمت، نظاره کرد
ناخورده آب، دیده گرفتی ز روی آب
بوسید آب، دست تو را و به گریه گفت:
مُشتی بنوش تا نرود، آبروی آب
از شرم، آب، کف به لب آورْد و ناله کرد
چون ریختی تو، آب ـ نخورده ـ به روی آب
دادی دو دست و دیده و سر تا مگر شوند
سیراب، کودکان حرم از سبوی آب
تا شد نشانِ تیر بلا، چشم و مشک تو
ماندند تشنگان، همه در آرزوی آب
«نوراییا»! ز خاطرهها کی رود برون؟
فریادهای «العطش» و گفتوگوی آب
چشم نافذ
افتاد چشم نافذ تو، چون به روی آب
خشکید از شرار نگاهت، گلوی آب
دستت به آب خورْد و دو چشمت، نظاره کرد
ناخورده آب، دیده گرفتی ز روی آب
بوسید آب، دست تو را و به گریه گفت:
مُشتی بنوش تا نرود، آبروی آب
از شرم، آب، کف به لب آورْد و ناله کرد
چون ریختی تو، آب ـ نخورده ـ به روی آب
دادی دو دست و دیده و سر تا مگر شوند
سیراب، کودکان حرم از سبوی آب
تا شد نشانِ تیر بلا، چشم و مشک تو
ماندند تشنگان، همه در آرزوی آب
«نوراییا»! ز خاطرهها کی رود برون؟
فریادهای «العطش» و گفتوگوی آب