دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود

 

سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

حبیب بن مظاهر اسدى

سلام ما به حبیب و مرام مطلوبش!

 که شد دوبار فدایىّ راه محبوبش

 

مبارزى که ز نامش عدو به وحشت بود

 فرشته‌اى که شده دیو نفس، مغلوبش

 

افتخار غلامی

الا! که ذرّه‌ی ناچیز را بها دادی!

ز آفتاب رُخت جلوه بر سُها دادی

 

به هر که راه تو بگْزید، رهبرش کردی

به هر که خاک تو بوسید، توتیا دادی

 

جانبازی

ای گروه از محبّت بی‌نصیب!

من حبیبم، من حبیبم، من حبیب

 

خشم حق گردیده ظاهر، بنگرید

جنگ فرزند مظاهر بنگرید

آوای رجز

 

باز سینای دلم را طورهاست

باز در نای وجودم، شورهاست

 

کیست کاین‌سان در تکلّم با من است؟

با من است این یار پنهان، یا من است؟

محرم اسرار

 

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

محرم اسرار

 

بشْنوید، ای دوستان خوش‌خصال!

از «حبیب بن مظاهر» شرح حال

 

فیض دیدار رسول ذوالجلال

شد نصیب او چو ارباب کمال

کشور دل

دید «مسلم» را «حبیب» حق‌پرست

با همه بی‌رنگی‌اش، رنگی به دست

 

گفت با زاریش کای دیرینه‌دوست!

وی که دانم طالب مغزی، نه پوست!

 

تقریر عشق

 

باز یادم آمد از تقریر عشق

بر مرید عشق، پند پیر عشق

 

گفت با من: در دیار کربلا

بود پیری، خضر دریای صفا

حنای خون

 

شد چو وارد شه، به دشت کربلا

گشت اندر کوفه، غوغایی به پا

 

شد به بازار، آن زمان روزی «حبیب»

دید بر پا گشته اوضاعی غریب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×