- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۴
- بازدید: ۱۷۲۳
- شماره مطلب: ۲۳۱۲
-
چاپ
در صبح میلاد
بهار آیینۀ یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد
چه شیرینی الا ای خسرو عشق
که عالم پُر ز فریاد تو باشد
جهان را رغبت شور جنون نیست
مگر حسن خداداد تو باشد
دلم را ای امیر عشق، دریاب
که این ویرانه، آباد تو باشد
قلم، شمشیر و جوهر، خون، خدا را
که غیر از عشق، استاد تو باشد؟
به دلآزردگان وادی شب
مبارک، صبح میلاد تو باشد
-
سقّای تشنه
سقّای تشنهای، همه عالم فدای تو!
بگْذار سیل اشک فشانم به پای تو
باران گریههای صمیمانهی من است
تاوان تشنه ماندن اهل سرای تو
-
ذوالجناح
بر زمین کوبید سم، اما سوارش برنخاست
شیهه زد، اما امیر کارزارش برنخاست
شعلهور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش، آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست -
سفر سرخ
سیل خون تو ز صد وادی نخجیر گذشت
بر تو ای شیر چه در جنگل شمشیر گذشت
شعله زد زخم تو بر خیمۀ خورشید و غمتنیزهای گشت و ز قلب فلکِ پیر گذشت
در صبح میلاد
بهار آیینۀ یاد تو باشد
گل خورشید همزاد تو باشد
به هر دشتی که سرخ از خون مردی است
طنین سبز فریاد تو باشد
چه شیرینی الا ای خسرو عشق
که عالم پُر ز فریاد تو باشد
جهان را رغبت شور جنون نیست
مگر حسن خداداد تو باشد
دلم را ای امیر عشق، دریاب
که این ویرانه، آباد تو باشد
قلم، شمشیر و جوهر، خون، خدا را
که غیر از عشق، استاد تو باشد؟
به دلآزردگان وادی شب
مبارک، صبح میلاد تو باشد