دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حدیث گلّۀ گرگ است و آهو

در این سو، مویه و زاری بلندست

در آن سو، نوشخند و نیشخندست

 

تمام دشت پر شد از پلیدان

پلیدان؛ لُعبَتِ دست یزیدان

تقدیر ارغوان

حسین بن علی نام از خدا داشت

خدا دانَد سر و سِرّی جدا داشت

 

فرود سنگ بر پیشانیِ او

هجومِ زخم‌ها ارزانیِ او

فصلِ بی‌مرگی

شهادت فصلِ بی‌مرگی‌ست، غوغاست

شما کابوس می‌بینید، رویاست

 

رها کن این سخن؛ پوچی کدام است!

سکوتِ سرخِ سرشار از کلام است

سه پردۀ عشق، پردۀ سوم

می‌شود باز پرده‌ای دیگر

پرده‌ای سرخ، پرده‌ای پرپر

پرده‌ای، در میان آتش و دود

پرده‌ای، در میان خاکستر

ای فدای تو هم دل و هم جان

منم آنک حماسه‌ای دیگر

نیزار گواه است

از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟

با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند

از هرزه علف‌های فراموش، بپرسید:

با خاطرۀ آن گل بی خار چه کردند؟

قرار عاشقان بر بی‌قراری‌ست

ببین! جاری است از خونم به نامت

هزاران رود تا روزِ قیامت

 

قرار عاشقان بر بی‌قراری‌ست

که این سیل از اَزل این گونه جاری‌ست

 

پیشِ رو بهشت است

حسین آیینه‌ای زیبا نشان داد

دَمی آن سوی فردا را نشان داد

 

در آن آیینه، آن گل‌ها چه دیدند!

که از جان ریشه تردید چیدند

فصلی از یک ترکیب‌بند عاشورایی
شهید عشق

نمی‌دانم چه سوزی بود از عشق تو در سرها

که دل‌ها می‌زند پر در هوایت چون کبوترها

 

به خون پاک خود خطی نوشتی از فداکاری

کز آن حرفی نمی‌گنجد به دیوان‌ها و دفترها

سه پردۀ عشق، پردۀ اول

طبع من، باز پر درآورده ست

رو به صحرای محشر آورده ست

کیست این آفتاب خون آلود

کز پس کوه، سر بر آورده ست؟

تا بسازد تغزلی خونین

خنجر آورده، حنجر آورده ست

فصلی از یک شعر
تجلّی در منا

ای حسین، ای بهترین روزگار

شاهکارِ خلقت پروردگار

 

ای بلاگون و بلاجوی الست

ای ز جام سرمدی مخمور و مست

سبک‌تر بتاب

الا ای فروزنده دل، آفتاب!

به جسم شهیدان، سبک‌تر بتاب

 

شهیدان قربانگه راستین

فشانده به حق بر دو کون، آستین

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×