دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ای کاش...

ای کاش توان بیشتر بود مرا

در راه تو بیش از این هنر بود مرا

 

جز این دو پسر نداشتم، شرمنده

ای کاش که هفتاد پسر بود مرا

 

دلیل سربلندی

در عالم عشق فارغ از خوف و خطر

هم دل بدهند هدیه هم سینه و سر

 

این است دلیل سربلندی در عشق

عباس دو دست داد و زینب دو پسر

دریا دل

اینجا سر یک جرعه عجب غوغایی است

آنکس که به داد تشن­گان آید کیست؟

 

طفلان حرم که بی‌گمان می‌دانند

عباس علی، دلش کم از دریا نیست

بیهوده

از سوزش زخمشان غزل ساخته‌ایم

اما به غرورشان نپرداخته‌ایم

 

دریای حماسه‌اند و ما بیهوده

قلاب درون‌خشکی انداخته‌ایم

خون خروشان

آشفته و تب‌دار و برافروخته‌اند

در آتش اشتیاق تو سوخته‌اند

 

امروز فرشته‌ها به گنجینۀ عرش

از خون خروشان تو اندوخته‌اند

جزیرۀ خون

آشفتگی از نگاه مجنون پیداست

از آتش گونه‌­های گلگون پیداست

 

از دورترین نقطه به او خیره شوید

مانند جزیره‌­ای که در خون پیداست

پرواز به آزادگی‌ات می‌بالد

دریای دلت راهی ساحل‌ها شد

دست تو کلید حل مشکل‌ها شد

 

پرواز به آزادگی‌ات می‌بالد

عشقت سند سلامت دل‌ها شد

کتاب عاشورا

یک جرعه نخورد تا نفس تازه کند

برداشت عَلَم که عشق، اندازه کند

 

می‌خواست خدا کتاب عاشورا را

با دست به خون نشسته شیرازه کند

قبلۀ ماهی‌ها

 

مّواج ترین خاطرۀ دریا شد

مَشک و علمش قبلۀ ماهی‌ها شد

 

می‌برد به دندان همۀ دنیا را

تاریخ، میان دست­‌هایش جا شد

جنون دفترها

خَم کرده غمت پشت صنوبرها را

آورده به لب، جان کبوترها را

 

از دست‌بریده‌ات غزل می‌ریزد

حالا چه کنم جنون دفترها را؟

زخم دل زمین

از داغ تو سیب سرخ، لک خواهد زد

خون از دل شاخه‌ها شتک خواهد زد

 

هر وقت که باران بزند یاد لبت

بر زخم دل زمین نمک خواهد زد

مهمان تیغ

در پنجۀ کینه‌ها اسیرش کردند

مهمان هزار تیغ و تیرش کردند

 

دیروز تمام کوفه عاشق بودند

امروز به جنگ، ناگزیرش کردند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×