دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خزان گلشن

بر گلشن دین رسید چون موسم دى

شد فصل غم و زمان شادى شد طى

 

تا رفت سر‍ِ‍‍‍ سرّ خدا بر سرِ نى

در ناله شدى زینب کبرى چون نى

 

نصرانی

 

چون شد سر اطهر ابی عبدالله

در بزم یزید، همره آل الله

 

هنگام فداکاری نصرانی گفت:

لا حول و لا قوّه الّا بالله

 

وجه الله

 

شاهنشه دین، حسین آن وجه‌ اله

تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه

 

لب باز نمود و گفت با حال تباه:

لا حول و لا قوّه الّا بالله

 

سفینه‌النّجاه

 

هر چند که چشمه‌ی حیات است، حسین

لب‌تشنه، لب آب فرات است، حسین

 

غم نیست اگر غرق گناهیم همه

چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین

 

لا تُحرقی

تا داس جفا کرد درو، حاصل من

جز دست خدا حل نکند مشکل من

 

تا هست، سکینه جان! مرا جان در تن

از گریه‌ی خویشتن مسوزان دل من

 

موسم غم

 

ذی‌الحجّه تمام شد، محرّم آمد

از گردش دهر، ماه ماتم آمد

 

شادی ز زمانه رخت بربست و برفت

چون موسم سوگواری و غم آمد

دفتر عشق

چون روز حسین در جهان، روزی نیست

جز دفتر عشق او، خودآموزی نیست

 

زآن روز و از این عشق نباشد آگاه

آن کس که به دست او، جهان‌سوزی نیست

 

 

قدر مخفی

کسی نشناختت، ای دخت مظلوم!

نباشد قدر تو بر خلق، معلوم

 

اگر زینب بُوَد امّ المصائب

تویی اخت المصائب، «امّ کلثوم»!

 

ردیف عشق

 

در دفتر عشق، حرف منظوم شدم

تا آینه‌دار پنج معصوم شدم

 

هرکس به ردیف عشق نامی را خواند

من خادم بیت «امّ کلثوم» شدم

ماه و زهره

 

هم ماه مدینه است و هم زهرۀ شام

هم عمّه و هم خواهر و هم دخت امام

 

ای دوست! اگر سوریه رفتی برسان

از جانب ما به «امّ کلثوم»، سلام

خاک دمشق

 

داغ است، دل لاله صد چاک دمشق

زآن گل که بُوَد به تربت پاک دمشق

 

خورشید به سوگ «امّ کلثوم» گریست

تا ماه مدینه خفت در خاک دمشق

 

شمع مزار

خورشید به خاک، دیده دوزد امروز

تا شمع مزار برفروزد امروز

 

از آتش داغ «امّ کلثوم»، دلی

نبْوَد که به سینه‌ای نسوزد امروز

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×