دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
من نمی‌دانم چه گویم در جواب مادرت

دیده بگشا تا شود تنهایی من باورت نیمه جان هستی و من چون جان گرفتم در برت همچو گیسویت مرا این سو و آن سو می‌کشی می‌کشی آخر مرا با خنده‌‌های آخرت

 

غنچۀ شش ماهه‌

غنچۀ شش ماهه‌ای که بار ندارد چیدنش آنقدر افتخار ندارد زود خزان شد گلی که در همه عمرش تجربۀ دیدن بهار ندارد

 

تیر سه شعبه نشست بر جگرم

شکست حرمت نایت، شکست قلب حرم به زیر بار مصیبت شکسته شد کمرم کبوترم که شکستند بی هوا پر من گرفت تیر سه پر مابقی بال و پرم

 

عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات

سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات چه زود این همه تغییر کرد آب فرات چه کرد با جگر تشنه‌ها؟ نمی‌دانم رباب را که زمین گیر کرد آب فرات

 

زینت دامن رباب ست او

غصه‌ها را که می‌برم از یاد می‌شود خانۀ دلم آباد

واژه در واژه می‌زنم فریاد شب میلاد او مبارک باد

به یاد محسن زهرا سه شعبه‌ات زده‌اند

غم تو سینه به سینه به این هزاره رسید

به گوشه گوشۀ عالم به هر کناره رسید

 

پدر که خون تو را رو به آسمان پاشید

غمت به ماه و به خورشید و هر ستاره رسید

ای سومین علی حسینی خوش آمدی

امشب برای عرض ارادت به محضرت

زانو زدم به رسم ادب در برابرت

 

جاری شده ست مدحیه‌ات بر زبان من

مستم دوباره از نفحات معطرت

 

حتماً عمو برای تو آبی می‌آورد

مشغول کار هستی و در زیر آفتاب حس می‌کنی که بین تنوری، پُر التهاب

 

هم تشنه‌ای و هم رمضان، نه محرّم است کافی است اینکه روزه بگیری بدون آب

حرمله، سوز عطش، تیر سه شعبه، آفتاب

رفت میدان، ماند در گهواره بوی کودکش ماند مادر، با خیال گفتگوی کودکش

 

حرمله، سوز عطش، تیر سه شعبه، آفتاب لشگری بی رحم بوده روبروی کودکش

 

شـرارۀ جـگر

لبت دو پـارۀ آتش، دلـت پر از شرر است دهان خشک پدر از لب تو، خشک‌تر است

تو پاره پاره شدی، قلب من پر از خون است تـو تشنـه‌ای، نفس مـن شـرارۀ جـگر است

بادۀ اول کوثر

رفتی و گریه تو را تا به خدا بدرقه کرد وإن یکاد پدرت قد تو را بدرقه کرد مادرم پشت سرت دست به پهلو آمد قد و بالای تو را نوحه سرا بدرقه کرد  

وسعت صحرا

خواهم اگر به آن قد و بالا ببینمت باید تو را به وسعت صحرا ببینمت تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و می چینمت به روی عبا تا ببینمت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×