دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
جاری‌ترین رودند در رگ‌های دنیا

این خانواده یوسفان بی بدیلند هر یک برای خویش خورشیدی جمیلند

جاری‌ترین رودند در رگ‌های دنیا بهتر بگویم صد هزاران رود نیلند

المثنای مصطفی هستی

جان عالم تصدق سرتان به فدای شما و مادرتان

تو امیری، امیر قلب منی این منم من همیشه نوکرتان

غزلخوانی باران

مثل اسفند دلم روی دلم بند نبود مدتی روی لبان همه لبخند نبود درد دوری ز پیمبر که خوشایند نبود و کسی مثل خداوند هنرمند نبود

 

خدا به خانۀ ارباب، کوثر اعطا کرد

همین که با دم ساقی دهان معطّر شد سبوی کهنۀ میخانه مستی‌آور شد

شبیه ساحل خشک کویر بودم که پیالۀ دل من غل زد و لبم تر شد

میوۀ پیوند

دل که شد خرسند چیز دیگری ست چهره با لبخند چیز دیگری ست

تا که کام عشق را شیرین کنی بوسه‌ای چون قند چیز دیگری ست

دّر نجف چگونه عقیق یمن شده است؟

او کعبۀ سرودۀ هر انجمن شده است

او دلبر هزار اویس قرن شده است

 

او کلنا محمد آقای کربلاست

گاهی علی و فاطمه، گاهی حسن شده است

رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم

من از نگاه تو امشب ستاره می‌خواهم دوباره آمده‌ام، چند باره می‌خواهم

کنار دفتر شعرم نشسته‌ام با تو رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم

فریضۀ عشق

غزل فریضۀ عشق است و از نوافل نیست بهشت با غزل مدح تو معادل نیست

به موی تو شب و باروی تو سحرکردم کسی که دل به تو نسپرده است، بیدل نیست

چه گویمت؟ حیدری دوباره

رسیده پیغمبری دوباره به عاشقان دلبری دوباره

امیری و سروری دوباره ادامۀ کوثری دوباره

تو ماه رفتی، ماهپاره بازگردی

خونت بنا را بر کرامت می‌گذارد بر گردن شمشیر منت می‌گذارد

 

این جمله‌ها که گفته شد وقت وداعت بر دوش تو بار نبوت می‌گذارد

سرو رشیدم

قصد کردند که با تیغ پیمبرکش‌ها بدنت را همه جا مثل خبر پخش کنند

 

مگر ‌ای سرو رشیدم بدنت خیرات است که رسیدند تو را بین گذر پخش کنند

 

ستارۀ سحرم

سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من کجایی ‌ای مه در بحر خون شناور من

 

ستارۀ سحرم، آفتاب صبح دمم غروب کرده به هنگام ظهر در بر من

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×