دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بند دوم از بحر طویل

 

روز عاشور که شد کرب و بلا معرکۀ جنگ گروهی شده در مکتب ایثار سرافراز و گروهی شده در ننگ گروهی شده بر کشتن توحید هم آهنگ گروهی زده بر حبل خدا چنگ یکی یار حسین است و یکی یار یزید است یکی طالب نور است یکی در پی نار است ولی حر که تنش لرزد و در بین بهشت است و جحیم است به خود گفت که والله نپیویم به سوی نار، روم جانب دلدار و فرس تاخت به‌سوی حرم احمد مختار، چنین گفت حضور پسر حیدر کرّار، مرا عفو کن ای مظهر عفو و کرم و جود، خدا را

قربانی دلبر شدن هم صبر می‌خواهد

بی شک فراق از یار را یعقوب می‌فهمد در عمق آتش سوختن را چوب می‌فهمد

 

دل صیقلی باشد، همیشه رونقش برجاست این اصل را فیروزۀ مرغوب می‌فهمد

به خاطر دل زینب کمی تأمل کن

قدم به راه بیابان مزن، به کوفه میا بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه میا

 

به خاطر دل زینب کمی تأمل کن برای حرمت و تکریم زن به کوفه میا

 

رسم عاشقی

زل می‌زند به دور و برش، غصه می‌خورد با هر نگاه شعله‌ورش غصه می‌خورد

 

حالا میان این همه نامرد روزگار دارد برای تاج سرش غصه می‌خورد

قاصدک سوخته‌

در دل زخمی خود درد نهانی دارم دیده‌ام خون شده و اشک فشانی دارم

در همین شهر خودم فاتحه‌ام را خواندم بی کسم، در دل شب فاتحه خوانی دارم

بالش به عشق مادر ارباب در آتــش

از چشم شور شهر کوفه آخرش افتاد در کوچه اوّل پیکرش، بعدش سرش افتاد

 

بالش به عشق مادر ارباب در آتــش اوّل به شدّت سوخت و بعدش پرش افتاد

 

غربت بی حساب

شهر را در نقاب می‌بینم بس که اینجا سراب می‌بینم

روی دیوارهای آن حتی غربت بی حساب می‌بینم

دو شمعدان

گرفته‌اند اجازه دم اذان با هم بنا شده که فدایش کنند جان با هم

 

میان معرکه چون ذوالفقار می‌مانند اگر یکی بشوند این دو نوجوان با هم

گل محمدی

غم تو سوخته تا مغز استخوانم را بریده درد فراق، اینچنین امانم را

 

دلم میانۀ میدان و بسته دست و زبان چگونه رام دل خود کنم زبانم را

دو تا گلدسته

روزی اشک و روضۀ هر سال با زینب وقت پریدن قوت هر بال با زینب

پیراهن مشکی ما هر سال با مادر در روضه‌ها بر روی شانه شال با زینب

بعد هر زخم که خوردیم، نمـک می‌آید

آمده دشمن بد مـست، عمو اینجاها چقدر پارۀ سنگ است، عمو اینجاها

از چپ و راست برای تو بلا می‌آید چقدر تیر رها هست عــمو اینجاها

 

دویده‌ام که ذبیح گلوی تو باشم

دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود

همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود

 

خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا

بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×