دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نور خدا

قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم

می‌خواستم که سورۀ کوثر بیاورم

من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم

باید کسی شبیه پیمبر بیاورم

گفتن ندارد

گفتن ندارد

کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

 

نامرد مردم

حق علی و فاطمه خوردن ندارد

تابوت مادر

بیا عباس من ای نور دیده

ز هجرت قامت مادر خمیده

 

بیا تابوت مادر را تو بردار

بزن بر سینه با دست بریده

کنار تربت زهرا

ز دست غم نشد شب‌ها بخوابم

به قبرم می‌روم تنها بخوابم

 

عزیزان در بقیع دفنم نمایید

کنار تربت زهرا بخوابم

خورشید با ماه

اگر عباس من آیی تو با آه

یقین همراه تو می‌آید آن شاه

 

دم جان دادنم بینم چه زیباست

نشسته در برم خورشید با ماه

نفس آخرم

نفس آخرم رسیده ولی

نرسد بر سرم اباالفضلم

 

حیف دیگر مرا نمی‌خواند

مادرم! مادرم! اباالفضلم

شهیدپرور

تا مهر فلک صدرنشین خواهد بود

تا ماه و ستاره و زمین خواهد بود

 

در جمع شهیدپروران اوج سخن

از فاطمۀ ام بنین خواهد بود

ناب‌ترین توشه

ای خرمن احساس پر از خوشۀ تو

ای صبر و وفا ناب‌ترین توشۀ تو

 

گفتی که مخوانید مرا ام بنین

قربان غم چار جگرگوشۀ تو

دل سنگ آب شد

کردند غروب چار قرص ماهت

از دیده ستاره می‌چکد در راهت

 

اول به مدینه ناله‌ات آتش زد

آخر دل سنگ آب شد ز آهت

چهار باغ

در حیرتم از چهار باغی که توراست

از پرتو چار چلچراغی که توراست

 

ای مادر نور، لاله‌ای غیر از تو

بر سینه نداشت چار داغی که توراست

روح بهار

تو فاطمه‌ای، فاطمه‌واری به خدا

تو عاطفه‌ای، آینه‌داری به خدا

 

با آنکه چهار فصل تو پاییزی است

سر سبزتر از روح بهاری به خدا

کعبۀ عشق

با امّ بنین آینۀ جان گل کرد

باغ ادب و بهار عرفان گل کرد

 

او کعبۀ عشق بود و در دامانش

یک باره چهار رکنِ ایمان گل کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×