دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا

لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر

ابرهای رحمتت را سمت صحرا هم ببر

 

سوی کنعان بوی پیراهن خبر را می‌برد

یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر

سفر بسیار باید کرد تا پخته شود خامی

در این چله نشینی‌ها چهل منزل خطر دیدم تو ذکری دادی و من هم چهل منزل اثر دیدم

 

و من با چشم کم سویم به سوی تو نظر کردم چهل منزل کنار خود تو را دیدم اگر دیدم

رنج اسارت

ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

اربعین، وقت ظهر، کرببلا

گریه کردن برای امشب یا

گریه کردن برای فرداها

 

هر چه دیدیم گریه بود و گذشت

مثل یک خواب ظهر عاشورا

حالا به خون رسیده دو ابر بهاری‌ام

 

پایان گرفت این همه لحظه شماری‌ام یک اربعین گذشت ز چشم انتظاری‌ام

 

یک اربعین گریسته‌ام، آب رفته‌ام حالا به خون رسیده دو ابر بهاری‌ام

 

در چند گام مانده به قبرت بریده‌ام این چند گامِ مانده می‌آیی به یاری‌ام؟

 

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

شش‌گوشه‌اش از عمق جان بوسیدنی باشد

 

پیراهن صدپاره‌ات بر شانه‌های باد

هر روز بیش از پیش‌ها بوییدنی باشد

 

می‌روم پای پیاده از نجف تا کربلا

چتر را می‌بندم و روی زمین می‌ایستم

زیر باران امام اولین می‌ایستم

 

اذن می‌خواهد به ایوان نجف داخل شدن

بین صف پشت سر روح الامین می‌ایستم

 

غزل مرثیه ای در حال هوای اربعین از زبان آقا امام سجاد (ع)
مثل من هیچ کس امام نشد

مثل من هیچکس در این عالم، وسط شعله‌ها امام نشد در شروع امامتش چون من، اینقدر دورش ازدحام نشد لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت غیر زهرا به هیچ معصومی، اینقدر گرم احترام نشد

کوتاه سروده
لبیک

ای خاطرۀ خجسته! مولا، لبیک

خورشید به خون نشسته! مولا، لبیک

 

چشم و دل ما به نور تو روشن باد

ای آینۀ شکسته! مولا، لبیک

زبان حال حضرت زینب (س) با آقا اباالفضل العباس (ع)
نادیدنی‌ها

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی

عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی

 

آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را

وقتی غریبانه می‌رفت بی یار و یاور ندیدی

حسرت کرب و بلایت می‌کشد آخر مرا

هر که باشد در دلش حال و هوایت بیشتر

گریه خواهد کرد بین روضه‌هایت بیشتر

 

گرچه عمری سائل لطف و مرامت مانده‌ام

می‌شوم شب‌های جمعه من گدایت بیشتر

یک کاروان خسته به دیدارت آمده است

دستی بکش به موی پریشان ابرها

ای تشنگیت حسرت پنهان ابرها

 

در آن غروب تشنه، زلال نگاه تو

آبی نزد به آتش دامان ابرها

 

حالا هنوز موقع مغرب به یاد تو

جاری است خون ز چاک گریبان ابرها

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×