دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چراغ کربلا

در این صحرا که خارش، بوسه می‌زد دامن ما را  

به پای جان سماعی هست در خون گلشن ما را

 

سماعی بی سرو بی دست، اما آنچنان موزون  

که نی نجوا کند آهنگ از خود رفتن ما را

شوق جان باختن

باغ، آن روز صبر و تاب نداشت  

عطشِ آب داشت، آب نداشت

باغبان از بهار می‌پرسید

یک چمن گل مگر گلاب نداشت

شعلۀ خاطره

 

از اسب فرود ‌آی و ببین، دختر خود را  

بنشان روی دامن، گل نیلوفر خود را

تنها مرو‌ ای هم سفر از خیمه به صحرا  

همراه ببر باغ گل پرپر خود را

 

هنر کشته شدن

عشق راهی است که دارد خطر کشته شدن  

عاشق آن است که بندد کمر کشته شدن

ماه و خورشید اگر شمع ره زندگی‌اند  

کهکشان‌هاست چراغ گذر کشته شدن

دریا تشنه است

باز می‌گردم به کار خویشتن  

گریه نوش و شرمسار خویشتن

باز می‌گردم ببینم عشق چیست  

شیعه‌تر، شوریده‌تر درعشق کیست؟

برای علمدار کربلا

 

از دست تو آب، آبرو پیدا کرد  

مهتاب دل بهانه جو پیدا کرد

دست تو به آب خورد و خورشید فرات  

در دستت فرصت وضو پیدا کرد

 

علمدار سپاه عشق

کیستی ‌ای کوه‌ترین مردها؟  

گمشده در جوهره‌ات دردها

چشم فلک، منتظر گام تو  

جن و ملک ریزه‌خور نام تو

چشم‌های کریم

بر ساحلی غریب، تویی با برادرت

در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت

چشم خشم ذوالفقاری، خاموش و بی قرار

توفان گر گرفتۀ صحرا، برادرت

همای عشق

گشود جانب دریا، نگاه شعله‌ورش را

همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را

به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه

 گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را

بازوان حق

می‌زند بر هر سکوتم را نوایی دلنشین

در نگاهم آشنایی، مهربانی می‌کند

تشنه‌ام اما نمی‌دانم چرا از روی شرم

آب با لب‌های خشکم سرگرانی می‌کند

 

مهر دل آرا

عاشق روی توام، رخصت دیدارم بخش

کشتۀ عشق توام، لطفی و احیایم کن

ای حسین!‌ای پسر فاطمه! دریاب مرا

التفاتی کن و، سرشار تمنایم کن

امن یجیب

برو که زودتر از آفتاب برگردی

دوباره سوی حرم با شتاب بگردی

علم به دوش سپاه مجاهدان! باید

برای یاری ‌این انقلاب برگردی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×