دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به ناز خفته

 

هنوز تشنه‌لبی؟ لاله‌ی شکفته‌ی من!

تو نور چشم منی، ای مه دو هفته‌ی من!

 

کبودی اثر سنگ بر رُخت پیداست

نگفته، با خبری از غم نهفته‌ی من

 

آرزوی سپید

 

روح بزرگش دمیده ا‌ست، جان در تنِ کوچک من

سرگرم گفت‌و‌شنود است، او با منِ کوچک من

 

وقتی که شب‌های تارم، در آرزوی سپیده ا‌ست

خورشید او می‌تراود، از روزنِ کوچک من

 

مسیحایی نفس

 

بگو، ای سر! چرا کردی تو سرگردان به هر کویم؟

به مانند سر زلفت، کشی این سو و آن سویم

 

بیا، ای میهمان! امشب به روی دامنم بنْشین

که با تو من حدیث رنج خود، سربسته می‌گویم

فغان‌ یتیم

این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم

افتد از ناله‌ی او، زلزله بر عرش عظیم

 

گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش

آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟

 

شمع خاموش

 

من آن شمعم که آتش بس‌ که آبم کرده، خاموشم

همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم

 

اگر بیمار شد کس، گل برایش می‌بَرند و من

به جای دسته‌گل، باشد سر بابا در آغوشم

مژدۀ وصل

 

گر چه از ضعف تن از جا، نتوان برخیزم

«مژده‌ی وصل تو کو؟ کز سر جان برخیزم»[i]

 

دانه‌ی خال تو بس، بهر گرفتاری دل

«طایر قدسم و از دام جهان برخیزم»

همای قدس

 

هُمای قدسم امّا گوشه‌ی ویران، مکان دارم

دلی پُر خون چو لاله، از فراق باغبان دارم

 

چراغان کرده‌ام ویرانه را با اشک خونینم

بیا، عمّه! تماشا کن که امشب میهمان دارم

زخم انگشت‌ها

 

هم‌بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم

قاسم، عمو عبّاس، عبد‌الله، داداش اکبرم

 

یادت می‌آید من چقدر، آسوده می‌خوابیدم؟ آن

شب‌ها که می‌خندید در گهواره‌ی خود، اصغرم

 

مونس من

 

کاروان رفت و من سوخته‌دل، جا ماندم

آه! کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم

 

همرهان بی‌خبر از من بگُذشتند و دریغ!

من وحشت‌زده در ظلمت صحرا ماندم

گل آبله

 

من دختری یتیمه و محنت کشیده‌ام

عمرم بُوَد گواه که بس داغ دیده‌ام

 

گل‌های آبله، کف پایم شکوفه زد

از بس که روی خار مغیلان دویده‌ام

غنچۀ نشکفته

 

رفت از کف طاقت و تاب و توانم، ای پدر!

سوی جانان رفتی و بردی تو جانم، ای پدر!

 

آن شنیدم میهمان گشتی برِ بیگانگان

من مگر کم‌تر از آن بیگانگانم؟ ای پدر!

ذوق سوختن

 

بیا رقیّه! که جانانه‌ی تو می‌آید

روان چو گنج، به ویرانه‌ی تو می‌آید

 

رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک

به روشنایی کاشانه‌ی تو می‌آید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×