مشخصات شعر

آرزوی سپید

روح بزرگش دمیده ا‏ست، جان در تنِ کوچک من

سرگرم گفت‌و‌شنود است، او با منِ کوچک من

 

وقتی که شب‏های تارم، در آرزوی سپیده ا‏ست

خورشید او می‏تراود، از روزنِ کوچک من

 

یک لحظه از من جدا نیست، بابای خوبم؛ ببینید

دستان خود حلقه کرده‏ است، بر گردنِ کوچک من

 

می‏خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم

دیدم سر خود نهاده‏ است، بر دامنِ کوچک من

 

گفتم تن زخمی‏اش را، عریانی‏اش را، ولی آه!

بر قامتش قد نمی‏داد، پیراهنِ کوچک من

 

در این خزان محبّت، دارم دلی داغ‌پرور

هفتاد و دو لاله رسته ا‏ست، از گلشنِ کوچک من

 

از کربلا تا مدینه گل‌ْفرشِ داغِ دلِ ماست

با ردّ پایی که مانده‏ است، از دشمنِ کوچک من

 

دنیا چه بی‌اعتبار است! در پیش چشمی که دیده ا‏ست

«دارُ الامان» جهان را، در مأمنِ کوچک من

 

آنان که بر سینه دارند، داغ سفر کرده‏ای را

شاخ گلی می‏گذارنْد، بر مدفنِ کوچک من

 

آرزوی سپید

روح بزرگش دمیده ا‏ست، جان در تنِ کوچک من

سرگرم گفت‌و‌شنود است، او با منِ کوچک من

 

وقتی که شب‏های تارم، در آرزوی سپیده ا‏ست

خورشید او می‏تراود، از روزنِ کوچک من

 

یک لحظه از من جدا نیست، بابای خوبم؛ ببینید

دستان خود حلقه کرده‏ است، بر گردنِ کوچک من

 

می‏خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم

دیدم سر خود نهاده‏ است، بر دامنِ کوچک من

 

گفتم تن زخمی‏اش را، عریانی‏اش را، ولی آه!

بر قامتش قد نمی‏داد، پیراهنِ کوچک من

 

در این خزان محبّت، دارم دلی داغ‌پرور

هفتاد و دو لاله رسته ا‏ست، از گلشنِ کوچک من

 

از کربلا تا مدینه گل‌ْفرشِ داغِ دلِ ماست

با ردّ پایی که مانده‏ است، از دشمنِ کوچک من

 

دنیا چه بی‌اعتبار است! در پیش چشمی که دیده ا‏ست

«دارُ الامان» جهان را، در مأمنِ کوچک من

 

آنان که بر سینه دارند، داغ سفر کرده‏ای را

شاخ گلی می‏گذارنْد، بر مدفنِ کوچک من

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×