دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اگر برخیزد!

از قهر تو، شاهین قدَر پر ریزد

وز هیبت تو، شیر فضا بگریزد

 

ماند به تو کوه، اگر به رفتار آید!

دریا به تو می‌ماند، اگر برخیزد!

 

طلای ناب

یک قطعه طلای ناب پیدا کردم

در علقمه آفتاب پیدا کردم

 

هم پارۀ جسم ماه، هم پارۀ دست

هم‌پارۀ مشک آب پیدا کردم

عمو

بی‌تو شب و روزم همه سردند عمو

گل‌های دل باغ چه زردند عمو

 

تا رأس تو دیدم ز خودت پرسیدم

چشمان تو را چه کار کردند عمو؟

خندیدند

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

یک صدا در همۀ کرب و بلا خندیدند

 

تا بسوزد جگر فاطمه و امّ‌بنین

پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

از دست چشم‌های تو

وقتی عطش مشام حرم را دچار کرد

آثار زخم را به جگر آشکار کرد

 

شیری گرفت در کف خود جان مشک را

اسبی دوید و صاحب خود را سوار کرد

بابای مشک

بابای مشک آبی و سقاترینی

وقت عطش بی‌آب هم دریاترینی

 

برق نگاهت لشگری را می‌شکافد

در جنگ با فرعونیان موساترینی

کو شیردلی؟

کو شیردلی، که پنجه با شیر زند

بی‌حمله، ره هزار نخجیر زند

 

مانَد به تو خورشید، اگر بخروشد!

مانَد به تو شیر، اگر که شمشیر زند!

گرچه آبم، روزی اما سوختم

گاه ابر و گاه باران می‏‌شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌‏شوم گاه از یک کوه می‏‌آیم فرود آبشار پرغرورم، گاه رود

همّت سیراب

تا ابد، برخی آن تشنه شهیدم، که فرات

شاهد همّت و سیراب او، لب تشنۀ اوست

 

آن جوانمرد، که لب تشنه، ز دریا بگذشت

زان که دریا به بر همّت او، کم از جوست

دلش شکست

وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست

دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست

 

در خیمه دیده بود عطش موج می‌زند

حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست

حرف دل آب

لب‌های لبِ آب صدا می‌زد آب

حرف دل آب را کجا می‌زد آب؟

 

وقتی که ابالفضل به دریا زد و رفت

چون طفل رباب دست و پا می‌زد آب

نگین فلک

صدایی آمد از دریا که مردی بر زمین افتاد

و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد

 

زدند آنقدر سویش تیرهای بی‌هوا اما

نیفتاد از نفس تا اینکه مشکش بر زمین افتاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×