- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۶
- بازدید: ۵۱۴
- شماره مطلب: ۲۲۰۵
-
چاپ
خاطرات گهواره
چشم بستی به روی این دنیا، چشم بستی به روی هر چه که هست
روی بدعهدی و دروغ و نفاق، چشم بستی، دلت اگرچه شکست
باز، خواندی به گوش این مردم: من حسینم! حسین! خون خدا!
حرف اما به قلبشان ننشست، گرچه بر قلب سنگ خاره نشست
آن طرف تیغ و دشنه میبینی، اینطرف طفل تشنه میبینی
ماندهای با نگاه یک مادر، ماندهای در میان یک بنبست
ابرها را به آسمان دادی، جنیان را عقب فرستادی
کودکت را مقابل دشمن، عاشقانه گرفتهای در دست
تا علی را به جبهه آوردی، غربتت بیشتر نمایان شد!
سوختم از غریبیات آقا! بند بند دلم ز غصه گسست
نیزهها تشنه و علی تشنه، باید آخر یکی شود سیراب
آن یکی به گمان علی تو نیست، وای از این نیزههای مردم پست!
مادری در میان یک خیمه، مانده با خاطرات گهواره
مانده با کودکی که گویا نیست، مانده با کودکی که گویا نیست
خاطرات گهواره
چشم بستی به روی این دنیا، چشم بستی به روی هر چه که هست
روی بدعهدی و دروغ و نفاق، چشم بستی، دلت اگرچه شکست
باز، خواندی به گوش این مردم: من حسینم! حسین! خون خدا!
حرف اما به قلبشان ننشست، گرچه بر قلب سنگ خاره نشست
آن طرف تیغ و دشنه میبینی، اینطرف طفل تشنه میبینی
ماندهای با نگاه یک مادر، ماندهای در میان یک بنبست
ابرها را به آسمان دادی، جنیان را عقب فرستادی
کودکت را مقابل دشمن، عاشقانه گرفتهای در دست
تا علی را به جبهه آوردی، غربتت بیشتر نمایان شد!
سوختم از غریبیات آقا! بند بند دلم ز غصه گسست
نیزهها تشنه و علی تشنه، باید آخر یکی شود سیراب
آن یکی به گمان علی تو نیست، وای از این نیزههای مردم پست!
مادری در میان یک خیمه، مانده با خاطرات گهواره
مانده با کودکی که گویا نیست، مانده با کودکی که گویا نیست