دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آرامش شهر

 

دستان تو بحر را به هم ریخته است

لبخند تو قهر را به هم ریخته است

 

آن سر که ز روی نیزه‌ها می‌افتد

آرامش شهر را به هم ریخته است

دیدۀ پر ستاره

 

این پلک صبور و خسته را خواب گرفت

این دیدۀ پر ستاره را آب گرفت

 

در حیرتم‌ این سنگ که ‌آمد سویت

لبخند تو را چگونه از قاب گرفت

 

جنت بهای یک نم اشک عزای اوست

 

ما را خدا به عشق حسین آفریده است

از او کریم تر همه عالم ندیده است

 

ریزه خور عطای حسینیم تا ابد

این لطف فاطمه است که بر ما رسیده است

حضرت عشق آفرین

 

ای روح عشق، معنی خلد برین، حسین

راز و نیاز روز و شب راغبین، حسین

 

ما در کنار تو همه آسوده خاطریم

واضح ترین تجلی حِصن حَصین، حسین

سلیمانی

اهریمنان نظر به سلیمانی‌ات زدند

حتی نظر به بی سر و سامانی‌ات زدند

 

سنگ تو را زدند به سینه؛ ولی چه سود

آن سنگ را دوباره به پیشانی‌ات زدند

شعله افتاد به گلزار

دختر فاطمه! بازار! خدارحم کند

چادر پاره و انظار، خدا رحم کند

 

ما که از کوچه فقط خاطرۀ بد داریم

شود‌ این  حادثه تکرار خدا رحم کند

۳

طشت، حیرت زدۀ نغمۀ قرآن من است

خیزران اشک فشان بر لب و دندان من است

 

دیدۀ فاطمه بر چوب تو و طشت طلا

نگه دختر من بر لب عطشان من است

رسم مهمانی

روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود

ای زنان شهر شام،‌ این رسم مهمانی نبود

 

سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام

 این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود

 

نفس نمانده...

نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت

لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم

 

بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت

بگو که با تو بگویم ز ‌آتش سر مویم

این دختر نحیف، همان نازدانه است

مثل قدیم با دل من، سر نمی‌کنی

جانم به لب رسید، تو لب تر نمی‌کنی

 

حرفی بزن، جواب تو والله سنگ نیست

از چه هوای سورۀ کوثر نمی‌کنی؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×