دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیزه

 

داشتم انتظار از نیزه

انتظار شکار از نیزه

 

تا که زینب برای پیکر تو

ساخت سنگ مزار از نیزه

 

خورشید به خون تپیده

در وسعت شب سپیده‌‌ای آه کشید

خورشید به خون تپیـده‌ای آه کشید

 

آن لحظه که زینب به اسارت می‌رفت

بـر نیـزه ســر بریـده‌ای آه کشید

 

داغدار درد

باور نمی‌کنم سر بازار بردنت

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینۀ حسین، تو را چکمه‌ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

یا صاحب الزمان (ع)

 

به اشک‌های آن پدر که بی پسر شده بیا

به گریه‌‌های دختری که بی پدر شده بیا

 

به آن شهید پاره‌تن که بی‌کفن رها شده

به نـالـه‌های مادران خونجگـر شده بیا

 

علت پیری

 

عمه جان، پای من و حال شما دیدنی است

دل خون، پای برهنه، چه سفر کردنی است؟

 

عمه جان، موی من و روی شما سوخت، ببین

کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت، ببین

 

بر داغ سید الشهدا گریه می‌کنی

 

با غصه‌های آل عبا گریه می‌کنی

در اوج روضه‌های عزا گریه می‌کنی

 

ما با گناه اشک تو را در می‌آوریم

از سوز بی وفایی ما گریه می‌کنی

 

حضرت لب تشنه

برای روضه نشستیم و روضه خوان آمد

صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد

 

نشست و گفت سلامٌ علیک یا عطشان

سلام حضرت لب تشنه، روضه خوان آمد

اشک روضه بر دل آلوده قیمت می‌دهد

خواب یاران، استخوان در گلو یعنی همین

غافلیم و حاصل دوری از او یعنی همین

 

عمرمان طی شد به فکر آرزوهای بلند

سکر جهل آرزو در آرزو یعنی همین

 

طنین خطبه‌

سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوای اذان پیچید

صدا، آری، صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید

 

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا  که راوی گفت:

طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید

 

نان سفره

ما آب از دو دیدۀ گریان گرفته‌ایم

از سفرۀ شماست اگر نان گرفته‌ایم

 

روزی ما به دست شما می‌خورد رقم

پس رزق را ز دست کریمان گرفته‌ایم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×