دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خون مژه

زینبا! روز جدایی، نرسیده است، هنوز

جای اشک از مژه‌ات، خون نچکیده است، هنوز

 

آن ‌قَدَر مویه مکن، آه مکش، اشک مریز

روز فریاد و فغانت، نرسیده است، هنوز

 

سرزمین پر شرار

چه سرزمین بُوَد این دشت پُر شرار؟ برادر!

که شد دلِ منِ محزون به غم دچار، برادر!

 

از آن زمان که به این دشت غم‌فزا برسیدم

نه صبر مانده به دل، نی به تن قرار، برادر!

 

بدران هلال‌وار

در کربلا چو قافلۀ غم گشود بار

از غم هزار قافله آمد در آن دیار

 

آمد هلال ماه عزا، در عزا شدند

بدران آسمان ولایت، هلال‌وار

 

وصال حبیب

 

گفت که این تیره خاک، وادی کرب و بلاست

«هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست»[i]

 

صحبت سربازی و قصّۀ جان دادن است

«سلسلۀ موی دوست، حلقۀ دام بلاست»

 

تیغ شعاع

 

ای صبح! کز جگر، دم‌ سردی کشیده‌ای

در ماتم حسین، گریبان دریده‌ای

 

ای مهر! اگر تو نیز عزادار نیستی

تیغ شعاع از چه سرا‌پا کشیده‌ای؟

 

هلال خمیده

 

هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده

کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟

 

به یاد فرق علی ‌اکبر و خمیده قد شه

جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده

تابش سر

 

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته

 

وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!

 

خون دیده

ای در غمت، همین نه دو عالم گریسته!

چندین هزار عالم و آدم گریسته

 

عالم چگونه بر تو نگرید؟ کز این عزا

جدّ تو، مهتر همه عالم گریسته

 

پیک خمیده قامت

پیکی خمیده‌قامتم آید به دیده، ماه

چون قاصدی که با خبرِ بد رسد ز راه

 

با صد هزار قصّۀ جان‌کاه می‌رسد

پیداست بوده کوهی و از غم شده است، کاه

 

خیل فرشته

آب بقا که در ظلمات است، جای او

باشد سیاه‌پوش، هنوز از برای او

 

لب‌تشنه جان سپُرد به خاک آن ‌که تا ابد

در چشم آب، سرمه شود خاک‌ پای او

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×