مشخصات شعر

هلال خمیده

هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده

کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟

 

به یاد فرق علی ‌اکبر و خمیده قد شه

جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده

 

به سرخی شفق از چشمِ اعتبار نظر کن

که خون شده جگر چرخ و آید از ره دیده

 

چه نوبتی زده بر بام چرخ، نوبتی غم؟

که نوبت غم و اندوه اهل‌بیت رسیده

 

ز دست فتنه گریبان صبح، چاک نظر کن

مگر که پیرهن صبر زینب است، دریده؟

 

چو لاله داغ به دل گشته مریم از غم و محنت

که دست چرخ، گلی از ریاض فاطمه چیده

 

فرات را شده دل، خون و رنگ، گشته دگرگون

که خضر بر لب او، آب زندگی نچشیده

 

به جز به کوفه و مهمانی سلیل پیمبر

شهید گشتنِ مهمانِ تشنه، کس نشنیده

 

کدام تیر نبود از قضا به ترکش طغیان؟

که نور دیده «خیر النّسا» به جان نخریده

 

نشسته خار به قلب نبی که جسم حسینش

چو شاخ گل شد و پیکان به جای غنچه دمیده

 

سریّ و سینه‌ای آورده ارمغان شفاعت

ز سمّ اسب، شکسته؛ ز تیغ خصم، بریده

 

در آن هوای چو آتش، تمام را ز عطش، غش

نه تاب در دل و نه آب در گلوی تفیده

 

به لوح سینه، یکی نیل «القتیل» کشیده

به گوش هوش، یکی بانگ «الرّحیل» شنیده

 

یکی چو جان مجسّم، به روی خاک فتاده

یکی چو روح مصوّر، به خون خویش تپیده

 

به دامن پدر، اکبر، سرور قلب پیمبر

سپرده جان و ز دنیا، به سوی خلد، چمیده

 

برادری سوی جسم برادر آید و بیند

قفس شکسته، قفس‌دار خسته، مرغ پریده

 

گلوی اصغر بی‌شیر چاک گشته ز پیکان

کمان حرمله تا از کمین، کمانه کشیده

 

ز پا‌برهنه سوی شام، ره سپردن طفلان

کدام خار مغیلان به پای دل نخلیده؟

 

فلک، پُر ‌آبله رخساره کرده تا که سکینه

شدش پُر‌ آبله پا، بس به روی خار دویده

 

چه لایق است؟ که بهر طراز چامۀ «یحیی»

که لیقه آورَد از زلف حور، دوده ز دیده

 

هلال خمیده

هلال ماه عزا از افق دمیده، خمیده

کدام بار غمش بوده تا خمیده دمیده؟

 

به یاد فرق علی ‌اکبر و خمیده قد شه

جبین ماه گرفته، قد هلال خمیده

 

به سرخی شفق از چشمِ اعتبار نظر کن

که خون شده جگر چرخ و آید از ره دیده

 

چه نوبتی زده بر بام چرخ، نوبتی غم؟

که نوبت غم و اندوه اهل‌بیت رسیده

 

ز دست فتنه گریبان صبح، چاک نظر کن

مگر که پیرهن صبر زینب است، دریده؟

 

چو لاله داغ به دل گشته مریم از غم و محنت

که دست چرخ، گلی از ریاض فاطمه چیده

 

فرات را شده دل، خون و رنگ، گشته دگرگون

که خضر بر لب او، آب زندگی نچشیده

 

به جز به کوفه و مهمانی سلیل پیمبر

شهید گشتنِ مهمانِ تشنه، کس نشنیده

 

کدام تیر نبود از قضا به ترکش طغیان؟

که نور دیده «خیر النّسا» به جان نخریده

 

نشسته خار به قلب نبی که جسم حسینش

چو شاخ گل شد و پیکان به جای غنچه دمیده

 

سریّ و سینه‌ای آورده ارمغان شفاعت

ز سمّ اسب، شکسته؛ ز تیغ خصم، بریده

 

در آن هوای چو آتش، تمام را ز عطش، غش

نه تاب در دل و نه آب در گلوی تفیده

 

به لوح سینه، یکی نیل «القتیل» کشیده

به گوش هوش، یکی بانگ «الرّحیل» شنیده

 

یکی چو جان مجسّم، به روی خاک فتاده

یکی چو روح مصوّر، به خون خویش تپیده

 

به دامن پدر، اکبر، سرور قلب پیمبر

سپرده جان و ز دنیا، به سوی خلد، چمیده

 

برادری سوی جسم برادر آید و بیند

قفس شکسته، قفس‌دار خسته، مرغ پریده

 

گلوی اصغر بی‌شیر چاک گشته ز پیکان

کمان حرمله تا از کمین، کمانه کشیده

 

ز پا‌برهنه سوی شام، ره سپردن طفلان

کدام خار مغیلان به پای دل نخلیده؟

 

فلک، پُر ‌آبله رخساره کرده تا که سکینه

شدش پُر‌ آبله پا، بس به روی خار دویده

 

چه لایق است؟ که بهر طراز چامۀ «یحیی»

که لیقه آورَد از زلف حور، دوده ز دیده

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×