دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

عَلَم بر دوش او مجنون تر از لیلای محزون است

پریشان تر ز باد و گیسوان بید مجنون است

 

به سوی آب می‌تازد به سوی تشنه‌تر گشتن

به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است

کوتاه سروده
برای بچه‌ها

هر چند که در راه خدا می‌میرد

هر یار به علتی جدا می‌میرد

 

یک عده برای دین و یک عده حسین

عباس برای بچه‌ها می‌میرد

کلاس آخر عشق

دوباره تشنه‌ام، این جملۀ برادر توست

دوباره قصّه همان قصّۀ مکرّر توست

 

دوباره با لب خشکیده می‌روی سقّا

به انتظار تو در خیمه باز خواهر توست

کوتاه سروده
پاک افتاد

زلال از ما جدا شد، پاک افتاد

چه غمگین از نفس، کولاک افتاد

 

مگر دریا و رود و برکه‌ای نیست

که عکس ماه روی خاک افتاد؟

کوتاه سروده
غم آن دست ها را منتشر کن

دو دست مهربان آن سپیدار

کنار رود افتادند انگار

 

غم آن دست‌ها را منتشر کن

دو بیتی! دست روی دست مگذار

کوتاه سروده
رباعی باش

دو بیتی، ناگهان دستان آن ماه

گلوگیر است این اندوه جانکاه

 

رباعی باش و بشکن بغض خود را

لا حول و لا قوه الا بالله

 

علم و مشک من و دست جدا افتاده

در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد

مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد

 

دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید

لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد

مستی تمامی ندارد...

 مستی تمامی ندارد، حتی اگر تاک افتاد

حتی اگرساقی مست، خود نیزعطشناک افتاد

 

آزاده حُرّی که یک عمر زندانی تیرگی بود

بال وپرش را تکان داد، آزاد شد پاک افتاد

آهای دست عزیزی که اوّل عشقی

دلت گرفته چرا حال تو خراب شده است

عزیز، چشم قشنگت چرا پرآب شده است

 

مگر که کودک من عیب و علّتی دارد

 جواب داری و امّا دلت کباب شده است

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

یک آسمان خورشید تنها مانده با تو

صدپاره زخم کهنه‌ام جامانده با تو

 

شرح غزل‌هایی که طوفان است و آتش

 در ذهن خاک‌آلوده حالا مانده با تو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×