- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۷
- بازدید: ۷۳۴۴
- شماره مطلب: ۸۵۳
-
چاپ
علم و مشک من و دست جدا افتاده
در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد
مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد
دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید
لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد
تا لب تر شدۀ مشک لبم را بوسید
لب خشک تو گرفتار مکافاتم کرد
مهر زهرا کند آن کار که پیکان نکند
عاقبت آب زمین خوردۀ ساداتم کرد
علم و مشک من و دست جدا افتاده
دم شمشیر تو امروز چه خیراتم کرد
گریۀ شاه اگر بر رخ من شد شط رنج
گریۀ مشک من سوخته دل ماتم کرد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
علم و مشک من و دست جدا افتاده
در جوانی غم تو پیر مناجاتم کرد
مادرت فاطمه در سجده ملاقاتم کرد
دست دادم که کسی جز تو کرم ننماید
لیک دست کرمت قبلۀ حاجاتم کرد
تا لب تر شدۀ مشک لبم را بوسید
لب خشک تو گرفتار مکافاتم کرد
مهر زهرا کند آن کار که پیکان نکند
عاقبت آب زمین خوردۀ ساداتم کرد
علم و مشک من و دست جدا افتاده
دم شمشیر تو امروز چه خیراتم کرد
گریۀ شاه اگر بر رخ من شد شط رنج
گریۀ مشک من سوخته دل ماتم کرد